۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

از تشديد تحريم ها تا امکان جنگ آمريکا – ايران! محمد قراگوزلو

درآمد
روابط سياسی ايران و آمريکا بعد از انقلاب بهمن 57 همواره در يک فرايند معطوف به تعامل و تقابل حرکت کرده است. بخش نخست اين تعامل از فشار دولت جيمی کارتر به شاه در راستای اجرای سياست های حقوق بشری و کنترل عنان گسيخته گی نظاميان خشن وفادار به شاه از سوی فرستاده ی آمريکا و غرب (ژنرال هايزر) به تهران ، مذاکره با ژنرال ها و تسليم ارتش و انتقال توافقات کنفرانس گوادالوپ به ساحت سياسی ايران شروع شده و در ادامه با نشست الجزاير و آزادی گروگان های سفارت خانه ی آمريکا در تهران به عنوان يک چراغ سبز به نئوکنسرواتيست ها (دار و دسته ی ريگان) ادامه يافته و در حوادث بسيار مهمی مانند کنتراگيت، جنگ های داخلی بالکان ، جمع کردن بساط طالبان و کومک به سقوط صدام استمرار داشته است. روی ديگر اين تعامل صورت های مختلف تقابل بوده است. حمايت آمريکا و اروپا از افراد و جريان های مختلف اپوزيسيون بورژوايی که از سلطنت طالبان شروع شده و تا مجاهدين خلق و مشروطه خواهان و ... اينک اصلاح طلبان گسترش پيدا کرده است ، پشتيبانی لجستيکی و اطلاعاتی از صدام حسين در يک دوره ی طولانی و به طور مشخص تا مرحله ی حمله ی صدام به کويت، تقويت قدرت سياسی و نظامی دولت های رقيب جمهوری اسلامی در منطقه از ترکيه تا عربستان ، حمايت بی قيد و شرط از دولت اسرائيل و بعضی حرکت های ايذايی مانند شليک جنايت کارانه به هواپيمای مسافربری ايران بر فراز آب های خليج فارس و ماجرای طبس و توقيف سلاح ها و بخشی از اموال ايران و مشابه در شمار اين تقابل ها بوده است.اما مهم ترين عرصه ی برخورد تاکنونی آمريکا و ايران – مستقل از يک سلسله جنگ های روانی – در حوزه ی تحريم های اقتصادی و سياسی نسبتاً گسترده يی صورت بسته که هدف نهايی آن مهار پروژه ی هسته يی جمهوری اسلامی است
 
.
از سال 1384 و متعاقب عروج احمدی نژاد و ورود همه جانبه ی سپاه به تمام ميدان های سياسی ، اقتصادی و فرهنگی ، سياست های مدارا جويانه ی دولت ايران با غرب وارد فاز تهاجمی شد.اصلاح طلبان که بعد از پايان جنگ با" دولت توسعه ی اقتصادی" رفسنجانی به ضرورت ادغام در سرمايه داری جهانی به عنوان پيش شرط موفقيت روند انباشت سرمايه پی برده بودند؛به تدريج سياست " گفت و گوهای انتقادی" و "تشنج زدايی" را در دستور کار خود قرار دادند.چنين سياستی با روی کار آمدن دولت خاتمی و مذاکرات هسته يی با غرب در نهايت به توافق سعدآباد و تعليق غنی سازی رسيد. اما دولت احمدی نژاد – به ويژه از سال آخر دور اول رياست جمهوری خود – از يک سو برای توافق با آمريکا از طريق شورای عالی ايرانيان (تيم مشايی) به لابی گسترده يی با مقامات پيدا و پنهان آمريکايی دست زد و برای اثبات حسن نيت و ماهيت عميقاً راست خود برنامه های ديکته شده ی صندوق بين المللی پول (سياست تعديل ساختاری) را با سرعتی کم مانند عملياتی ساخت و از سوی ديگر به اعتبار گرايش های نئوکنسرواتيستي؛ سياست خارجی خود را بر مبنای تهاجم منطقه يی به منافع آمريکا طراحی کرد.

در افزوده ی 1: سياست تعديل از زمان رفسنجانی کليد خورده و با برنامه ی نئوليبرالی هايکی- هانتينگتونی دولت خاتمی در قالب بی کار سازی ها و معافيت از پوشش قانون نيم بند کار تداوم يافته است.
در افزوده ی 2: برای نظام سياسی ايران و دولت حاکم؛ تسريع پروژه ی غنی سازی فقط سياست اتمی شدن؛ افزايش قدرت چانه زنی با دولت های متروپل و حاشيه يی و بيمه شدن در مقابل تهديدات خارجی را دنبال نمی کند. اين سياست به طور مشخص در جست و جوی ايجاد فرصت های جديد به منظور جلب سرمايه ی خارجی از طريق اعمال هژمونی يک دولت قدرتمند نيز هست. درک اين نکته که پاکستان اتمی هنوز يک قدرت درجه دوم منطقه يی است با تصوير پيش نوشته چندان دشوار نيست. به اين مفهوم اتمی شدن به خودی خود و با وجود تبليغات سرسام آورغرب؛ امتيازی برای دولت ايران محسوب نمی شود. کما اين که در محاسبات داخلی نيز يک دولت اتمی در صورت از دست دادن پای گاه توده يی خود مانند دولت بورژوايی حاکم بر اتحاد شوروی قابليت فروپاشی از درون را به صورت بالفعل دارد. مضاف به اين که دولت ايران به دليل بحران اقتصادی و کسری بودجه از نوسازی حياتی صنعت نفت خود عاجز است و به هيچ وجه از سرمايه ی لازم برای ايجاد نيروگاه های توليد انرژی برخوردار نيست. باری.....

منازعات داخلی عراق، افغانستان و لبنان اين فرصت را به دولت ايران می داد که آمريکا و غرب را به چالش مستقيم بکشد.در عراق اگرچه بی ثباتی کنونی امکان يک فروپاشی را محتمل تر از هميشه کرده است؛ اما در پيروزی ايران بر آمريکا کم ترين ترديدی نيست.جريان نوری مالکی و متحدانش با وجودی که در آخرين انتخابات يک کرسی پارلمانی کم تر از جريان سکولار و پروغرب اياد علاوی کسب کردند؛اما به اعتبار حمايت مستقيم ايران، دولت را تشکيل دادند و ائتلاف العراقيه را کنار زدند و تا آن جا پيش رفتند که گوش معاون رئيس جمهور(طارق الهاشمی) را نيز ماليدند. دولت اقليم کردستان مرکب از دو گروه اتحاديه ی ميهنی جلال طالبانی و حزب دموکرات بارزانی به نحو بارزی با تهران هم سو هستند.دولت اقليم مانند دولت مالکی دست نشانده ی آمريکا به شمار می رود و از درون جنگی امپرياليستی بيرون آمده است.
با اين همه، اين جريان ها حافظ منافع سياسی و اقتصادی ايران در عراق به شمار می روند. می خواهم بگويم که حتا برخورد مستقيم ايران و آمريکا در عراق نيز در نهايت به يک دولت پروغرب اسلامی هوادار تهران منجر شده است و اين تناقض قابل فهم تقابل و تعامل ايران و آمريکاست. در لبنان و افغانستان و پاکستان و ترکيه نيز چنين است...

از تشديد تحريم ها تا....
بعد از آن که آقايان لولا داسيلوا (رئيس جمهور وقت برزيل) و رجب طيب اردوغان (رئيس جمهور ترکيه) نشست سه جانبه ی تهران را با نيش های باز رضايت ترک کردند، تا به اعضای 1+5 بشارت دهند که دولت ايران دست از غنی سازی 20 درصدی برداشته و به خروج و معاوضه ی اورانيوم 4 درصدی خود – به ترکيه و معاوضه با فرانسه – رضايت داده است، يک گرايش حاکم و دارای قدرت نهايی و قطعی در نظام حاکم با طرح پيش شرط های جديد عملاً کل ديپلماسی سازش کارانه ی دولت را نقش بر آب کرد.چند ماه قبل از تلاش داسيلوای برزيلی ، ولاديمير پوتين نيز بخت خود و دولتش را برای حل اين منازعه آزموده و شکست خورده بود.تنها دست آورد سفر پوتين به تهران ، خروج اجباری علی لاريجانی از شورای امنيت ملی بود.به دنبال شکست اين تلاش های ديپلماتيک شورای امنيت سازمان ملل متحد نااميدتر از هميشه يک سلسله تحريم های شکننده را عملياتی کرد و در حالی که رئيس دولت نهم و دهم در روياهای خود قطع نامه ها را "کاغذ پاره" می دانست ، حلقه ی فشارها تنگ تر شد.

نکته ی جالب اين جاست که دو دولت چين و روسيه - که ظاهراً متحد دولت ايران هستند – همواره و بدون ترديد زير پای اين قطع نامه ها امضای پر رنگ گذاشته اند و همين امر علاوه بر کارشکنی روسيه در راه اندازی نيروگاه بوشهر وعدم تحويل موشک های اس – 300 مويد اين نکته ی باريک است که نظام ايران در سطح بين المللی با هيچ دولت قدرت مندی دارای روابط عميق استراتژيک نيست.
روس ها – چنان که در توافق نامه ی درياچه ی خزر نشان دادند-استاد بازی کردن با کارت ايران هستند و دولت چين با وجودی که از ره آورد بازار آزاد ايران بين 3 تا 5 ميليون از ارتش ذخيره ی کار خود را به قربانگاه برده گی مزدی و استثمار مطلق کشيده است؛ اما تراز بازرگانی چين با آمريکا و اتحاديه ی اروپا به ساده گی دولت ايران را اوت خواهد کرد.



در چنين شرايطی است که دولت آمريکا و متحدانش در اتحاديه ی اروپا ابتدا تحريم بانک مرکزی و سپس تحريم نفت ايران را پيش می کشند و از طريق عربستان و امارات و ليبی به دولت های خريدار نفت ايران (هند، ژاپن،يونان ، ايتاليا، اسپانيا) و البته بازار انرژی جهانی قول می دهند که نگران غيبت نفت ايران و افزايش بهای انرژی نباشند.

در حال حاضر صنعت نفت ايران به دليل فرسوده گی ابزار توليد قادر به توليد سهميه ی اوپکی خود (چهار ميليون و هفتصد هزار بشکه در روز) نيست و دربه ترين تخمين ها يک ميليون کم تر از سقف سهميه ی خود توليد می کند .کم و بيش يک ميليون بشکه به مصارف داخلی می رسد و نزديک به دو و نيم ميليون بشکه با قيمت های متفاوت وارد بازار جهانی می شود.اين صنعت زنگ زده برای نوسازی ، بازگشت به عرصه ی رقابت و پاسخ گويی به نيازهای اوليه اقتصاد ورشکسته ی ايران دست کم نيازمند 300 تا 500 ميليارد دلار سرمايه گذاری است.رقمی نجومی که حتا با خصوصی سازی و فروش بشکه های نفت و اوراق مشارکت به افراد حقيقی- چنان که اخيراً از سوی وزيرنفت اعلام شده؟!- قابل تأمين نيست . اساساً چنين سرمايه ی هنگفتی نه در ايران و نه در نهادهای برتون وودز وجود ندارد.( دولت يونان برای گدايی نيمی از اين مبلغ کاسه ی گدايی به دست دم در صندوق بين المللی پول و بست نشسته و دست به دامن خانم مرکل و دولت آلمان زوزه می کشد. چنين است اوضاع وخيم و بحرانی دولت های ايتاليا و پرتغال و اسپانيا و...). به اين ترتيب موضوع تحريم نفت ايران به يک گزينه ی جدی در سياست های فشار غرب تبديل شده است و هر چند که آمريکا و اتحاديه ی اروپا اجرای تحريم نفتی را تا شش ماه به تعويق انداخته اند اما آثار ناشی از جنگ روانی اين مهم در کنار عوارض تحريم بانک های ايران؛ به وضوح خود را در وال استريت تهران نشان داده است.در عرض کم تر از دو ماه قدرت برابری ريال نسبت به دلار ، يورو و پوند به نحو وحشت ناکی کاسته شده.افزايش قيمت دلار از 1200 تومان در اردی بهشت ماه جاری (1390) به 2200 تومان (اوايل بهمن جاری) از علايم سحر سياه اين تحريم هاست.به محض تشديد تحريم ها قيمت گوشت قرمز ظرف دو روز دست کم دوهزار تومان افزايش يافته است.(قابل توجه هواداران تحريم!) قيمت دارو و ساير کالاهای مورد نياز مردم به سرعت برق رو به فزونی است. هجوم نقدينه گی های سرگردان به بازار ارز و طلا صرفاً آثار روانی تحريم ها ، شکست طرح تورم زای هدف مندی يارانه ها، سرگيجه ی بانک مرکزی و ناتوانی و تناقض سياست های پولی دولت ايران را نماينده گی نمی کند.کما اين که دستوری و امنيتی کردن وال استريت تهران نيز راه به جايی نبرده است و سوداگران مسلط به بازار آزاد و دستان مرئی و نامرئی دلار می خرند(از کجا؟) و ريال به باد می دهند و آثار هول ناک تحريم ها در معيشت روزمره ی کارگران و زحمت کشان واقشار ميانی و تحتانی طبقه ی متوسط خود را نشان داده است.هدف آمريکا و اروپا از سياست تحريم وادارسازی نظام ايران به تمکين در برنامه ی هسته يی است. چنين تمکينی با وجود هر درجه از پراگماتيسم در رهبری نظام به مثابه ی پذيرش قطع نامه ی 598 عمل خواهد کرد ودر نتيجه احتمال اين عقب نشينی بسيار دور است.
از سوی ديگر غرب با اذعان به اين که تحريم ها می تواند – و توانسته است – به مردم ايران فشار مستقيم وارد کند؛ اميدوار است از طريق دامن زدن به حجم کمی و کيفی نارضايتی ها و تعميق فقر ، به تعرض مردمی عليه نظام و گسترش شکاف دولت – ملت کومک کند! دو تجربه ی 9 ساله ی تحريم های غرب عليه دولت آفريقای جنوبی و صدام حسين به وضوح نشان داده است که در فقدان يک جنبش سراسری متشکل و مترقی و رزمنده ، هر درجه از تحريم ها صرفاً به معاش فرودستان ضربه خواهد زد.برای اثبات اين آموزه ی ضد انسانی صدها هزار کودک عراقی مردند تا امپرياليسم به اين نتيجه برسد که برای ساقط کردن يک دولت سرکش بايد چنگال های ميليتاريستی خود را وارد عمل کند و به قيمت تخريب تمام مظاهر تمدنی يک ملت ، دولتی ديکتاتور (طالبان، صدام ،قذافی و ... ) را ساقط و دولت های مشابه را حاکم کند .

... تا امکان جنگ!
از زمان زنجير پاره کردن بوش های پدر و پسر و طرح محور شرارت ، تاکنون که جناح "مسالمت جو" ی هيأت حاکمه ی امپرياليسم آمريکا در قدرت است ، همواره تهديد "گزينه ی نظامی روی ميز است" از کاخ سفيد به تهران مخابره شده است.صدای اين گزينه در مقاطع مختلف بلند، آهسته يا خاموش شده است و اينک که موضوع تحريم نفت نظام ايران را به سوی تحديد و حتا تهديد بستن تنگه هرمز رانده است ، بار ديگر صدای شيپور گوشخراش جنگ بلند شده است.در همين راستا تحليل های مختلفی از سوی اپوزيسيون راست و چپ ايران توليد و بيانيه های "چپ" و راستی شرف صدور يافته است ، که غالب آن ها با درون مايه ی احساسي،سطحي،ناسيوناليستی و حزب توده يی شکل بسته است. واضح است که نگارنده امکان جنگ در شرايط کنونی و در آينده يی قابل پيش بينی را به مراتب ضعيف تر از دوران سلطه ی باند بوش – ديک چنی (رامسفلد، رايس، ولفوويتز، بولتون و ... ) می داند. نه به اين سبب که دموکرات ها نسبت به جمهوری خواهان ملايم يا لطيف ترند! حتا استدلال ما معطوف به اين نکات نيزنيست:
. شکست آمريکا در عراق و افغانستان و بی نتيجه ماندن جنگ های وکالتی.
. توان رزمی نظام حاکم و جغرافيای سياسی و پهناوری سرزمين ايران
.کشيده شدن جنگ به شيخ نشين های منطقه(امارات و بحرين و کويت و قطر) وعربستان،که جمله گی از متحدان اصلی دولت آمريکا هستند و حمله ی موشکی و تلافی جويانه ی ايران به صنايع نفت و توريسم آنان، جهان را به يک بحران تمام عيار انرژی خواهد کشاند.
.ورود اسرائيل به مناقشه ، با استفاده از وضع جنگی و تهاجم احتمالی به تاسيسات هسته يی ايران و باز شدن يک جبهه ی جديد با مشارکت دولت متزلزل سوريه و "عمليات استشهادی" افراد و گروه های منطقه يی وابسته به ايران.
. مقاومت احتمالی روسيه و چين به سبب تخريب سياست تقسيم جهان.
. گسترش حملات استشهادی و تروريستی به قلب اروپا و آمريکا.
و دلايل مشابه ...
روايت ديگری از وقوع قطعی جنگ با استناد به حمله ی ويروسی استاکس نت به نيروگاه بوشهر و ترور کارشناسان هسته يی ايران از سوی موساد و حمايت پنهان سيا و پنتاگون و ام.آی.6 و آثار مخرب تحريم ها معتقد است که جنگ ميان ايران و آمريکا شروع شده و از مناقشات لفظی بيرون زده است.

خطر هسته يی
بی گمان هر کدام از اين استدلال ها درجه يی از واقعيت را با خود حمل می کند و برای اين که به اين بحث طول و عرض مستندی بدهيم به يک نقل قول پيش گويانه نيز مراجعه می کنيم .زمانی که نه از تحريم و بستن تنگه ی هرمز وغنی سازی 20 درصدی اورانيوم و جنگ امپرياليستی در افغانستان و عراق و ليبی ونه از احتمالات پيش نوشته خبری بود – کم و بيش 22 سال پيش – زبيگنيو برژينسکی طی مصاحبه يی با ناتان گاردلس گفته بود :
"نزديک به سی کشور در اين منطقه [ کل خاورميانه و اوراسيا] قرار دارند و تقريباً چهارصد ميليون نفر در آن جا زنده گی می کنند.اغلب اين کشورها در مراحل اوليه ی کشور سازی قرار دارند.در اين منطقه هم اکنون خشونت های مبتنی بر اختلافات مذهبی و قبيله يی آغاز شده است و انتظار می رود که اين خشونت ها شدت يابد.به هر روی بيداری وجدان سياسی مردم و تب مذهبی و قومی اين منطقه را به گرداب جغرافيايی برخورد تمدن ها تبديل کرده است.تصادفی نيست که نيمی از دولت های صاحب تسليحات هسته يی يا خواهنده گان آن ها در منطقه ی اوراسيا قرار دارند.به اين ترتيب ارتباط تسليحاتی با منطقه ی مزبور بسيار نگران کننده است و من فکر می کنم اين منطقه يی ست که احتمالاً استفاده های بعدی بمب هسته يی را در آن شاهد خواهيم بود."(قراگوزلو 1386:17)
با وجود حضوردولت های اتمی اسرائيل و پاکستان و هند ... در اين منطقه البته حضرت برژينسکی در اين گمانه زنی خود اغراق فرموده اند.مستقل از مباحثی همچون " زمستان اتمی" واقعيت اين است که استفاده از بمب اتم به ساده گی تصور معاون امنيت ملی اسبق آمريکا نيست.در منطقه ی مورد نظرازدهه ی شصت و هفتاد جنگ های خونينی ميان اعراب واسرائيل،هند و پاکستان و ايران و عراق رخ داده است که با وجود حداکثری شدن اين جنگ ها و دست رسی بعضی از طرفين – به جز دو کشور اخير – به بمب اتم، هرگز از اين سلاح استفاده نشده است. اصولاً در تاريخ پيداپيش سلاح هسته يي، اولين و واپسين استفاده کننده ی آن همان دولت متبوع جناب برژينسکی بوده است.
حتا دولت تبهکار، نسل کش،و نژاد پرستی همچون اسرائيل نيز با وجود بهره مندی فراوان وسخاوتمندانه از بمب اتمی تاکنون به سمت استفاده از آن روی نکرده است.جهان نگری سياسی برژينسکی از يک سو برآمده از آموزه های جورج کنان (تئوريسين جنگ سرد) است،
(brzezinski,1970:290)
و از سوی ديگر برآمده از دکترينی به شدت دست راستی است که در مرکز تحقيقات استراتژيک "اولين" در دانشگاه هاروارد از جانب ساموئل هانتينگتون تدريس و منتشر می شد و در قالب ارتجاعی ترين دکترين سياست خارجی در دستور کار ديپلماسی آمريکايی و ناتويی قرار می گرفت.سياستی که بر اساس وجود هميشه خطرناک يک دشمن خارجی طراحی شده بود و بعد از فروپاشی کمونيسم روسی نيز به شکل "بيگانه هراسی" از طرف آمريکا و ناتو دنبال گرديد.فاجعه ی 11 سپتامبر و دخالت اسلام بنيادگرا و سياسی به عروج و نهادينه شدن اين آموزه در سياست خارجی آمريکا ياری رساند.چهره های اصلی پيشبرد اين دکترين اعضای رسمی کميسيون سه جانبه و کلوب رم بودند و تئوريسين هايی همچون دانيل بل و جرمی آزرائيل و جانسی کمپل را برای فرموله کردن سياست های خود در جيب داشتند.(قراگوزلو 51-19: 1387)
به قول سمير امين "اين افراد نه روشن فکر و نه استاد علوم سياسی بل که کارمندان سيا و پنتاگون بودند که می بايد استراتژی های سياسی آمريکا را ترجمه کنند"(پيشين ، صفحه ی 28)
دلهره های آنان نسبت به آينده ی غرب پس از فروپاشی کمونيسم اردوگاهی و بورژوايی در حوزه ی اعتلای قدرت سياسی اقتصادی و امنيتی چين و هند و سپس رشد اسلام سياسی تعريف می شد و با استفاده از امکانات دانشگاهي، رسانه يی و مالی کلان؛ سياست هايی همچون "کنترل ساختار کار" ، "تحديد آموزش عالی" ، "مهار روشن فکران منتقد" و " توازن ميان حکومت و مديا " را پی می گرفت.يازده سپتامبر بخش عمده يی از مطالعات اين افراد و سازمان ها را معطوف خاورميانه کرد.ايران، عراق و کره شمالی ! دولت ايران که مشغول سياست "گفت و گوی تمدن ها " و "آزادسازی بازار" و "تنش زدايی" بود و در آرزوی پيوستن به گات می سوخت،از تيررس تهاجم نظامی کنار رفت و دولت"ياغی" صدام که ابتدا توسط جنگنده های اسرائيل از بمب اتم محروم شده و در جريان جنگی هشت ساله با ايران و تحريمی نه ساله به شدت ضعيف شده بود، هدف ناتو قرار گرفت.
در سال 2003 هنوز بحران اقتصادی عميق گريبان آمريکا و سرمايه داری غرب را نگرفته بود وهنوز ارتش آمريکا تازه نفس بود.کره شمالی نيز با گروه تحت رهبری بيل ريچاردسون مشغول مذاکرات اتمی بود.

ميليتاريسم کينزی
جنگ با عراق اگرچه سودهای کلانی نصيب شرکت های ضد انسانی همچون هاليبرتون و بلک واترز کرد و راه بازگشت شرکت های امپرياليستی نفتی مانند اکزون موبايل و شل و بريتيش پتروليوم و توتال را به اقتصاد نفتی عراق هموارساخت، اما خسارات مالی سنگينی را به دولت آمريکا وارد آورد و نتيجه ی مطلوب سياسی را نيز به همراه نداشت. شايد به همين سبب بود که در ماجرای جنگ امپرياليستی در ليبی دولت آمريکا به عنوان دستيار فرانسه وايتاليا وآلمان ظاهر شد و نقشی حاشيه يی ايفا کرد.يک واقعيت محرز ديگراين است که از زمان شروع بزرگ ترين بحران تاريخ سرمايه داری (2008) ايالات متحد جای گاه محوری خود را در تقسيم جهان امپرياليستی با دولت های چين،روسيه ،آلمان و فرانسه به اشتراک گذاشته است.در سال 2010 که بدهی خارجی آمريکا به 60 درصد توليد ناخالص داخلی اش رسيده بود؛ اقتصاد دانان آن کشور برای مقابله با رکود و وارونه سازی رشد غير قابل دوام کسری حساب جاری خود 4 گزينه يا اميد داشتند:
1: کشورهای متحد آمريکا و دولت هايی که با ايالات متحد معاملات تجاری داشتند خيلی سريع تر از نرخ رشدآمريکا رشد کنند و بدين سان ميزان تقاضا برای کالاها و خدمات اين کشور را افزايش دهند.
2: سرمايه داران داخلی بتوانند کسری حساب جاری را از طريق مقاطعه کاری تقاضاهای داخلی جبران کنند.
3: رشد انفجاری کسری حساب جاری به شيوه ی اصلاحاتی در قيمت های نسبی و به يک مفهوم کاهش ارزش دلار جبران شود.
4: و سرانجام اعمال قدرت نظامی و سياسی آمريکا – مانند دوران روزولت و جنگ جهانی دوم – می توانست بر اجزای تشکيل دهنده ی رشد کسری حساب جاری موثر واقع شود.
توضيح شکست تمام اين بندهای چهارگانه بيرون از مجال اين مجمل است. در سال جاری دولت آمريکا برای جبران کسری بودجه دست کم 150 ميليارد دلار از هزينه های دفاعی (ميليتاريستی) خود کاسته است و آقای پانه تا در آخرين پيام به تفنگداران دريايی ناوهای مستقر در خليج فارس دل داری می دهد که اين کاهش هزينه، از قدرت رزمی شما نخواهد کاست!!
از 33 تيپ جنگی آمريکا، 16 تيپ خسته و درهم شکسته از عراق بازگشته است.2 تيپ در افغانستان (تا سال 2014) 2 تيپ در کره ی جنوبی و يکی درکوزوو مستقر هستند.از 12 تيپ باقی مانده و تازه نفس در آمريکا 3 تيپ مشغول مدرن سازی ، 3 تيپ در حال آماده باش دائمی و 2 تيپ مشغول جای گزينی با نيروهای جنگی در افغانستان هستند.4 تيپ باقی مانده به هيچ وجه قادر به گسترش جبهه يی به وسعت تجمع ژئوپلتيکی ايران نيستند.مضاف به اين که نه آمريکا و نه متحدانش تا آينده يی قابل پيش بينی قادر به تامين هزينه های فوری و فرسايشی يک جنگ جديد – با ايران – نخواهند بود.در شرايطی که هيچ سرزمين تقسيم نشده يی موجود نيست و با توجه به همه ی قرائن موجود می توان فهميد که بزرگ کردن خطر جنگ با ايران شکل ديگری ازنتايج سياست های ايجاد اشتغال کينزی را برای دولت اوباما و وارثين اش به ارمغان آورده است.اگر روزولت به ياری جنگ جهانی دوم و تئوری پردازی های "طرح نو" و کينز- دکستر وايت موفق به مهار بحران بزرگ 1929 شد ، در مقابل دولت کنونی آمريکا نيز می تواند با ايجاد فضای جنگی به بخش قابل توجهی از دست آوردهای همان سياست نائل آيد.در سال 2010 فروش 5 ميليارد دلار اسلحه به هندوستان نزديک به 35 هزار شغل جديد در آمريکا به وجود آورد .در ابتدای سال جاری آمريکا توانسته است نزديک به 100 ميليارد دلار اسلحه (انواع هواپيماهای جنگنده اف.16) به عربستان و ساير شيخ نشين های منطقه غالب کند.
اين که فروش چنين حجم سنگينی از اسلحه چند فرصت شغلی جديد ايجاد کرده بر من دانسته نيست، اما بخش عمده يی از کاهش 5/1 درصدی نرخ بی کاری آمريکا در سال گذشته (2011) به همين سياست ميليتاريسم کينزی پيوند خورده است.به اين ترتيب فضای جنگی برای همه، هم نان دارد و هم آب!
دولت ايران نيز می تواند با تاکيد بر خطر جنگ افروزی های امپرياليسم آمريکا و تشديد مناقشه ی لفظی با "استکبار جهانی" به رشد قدرت نظامی خود ادامه دهد، ناتوانی در پاسخ گويی به نيازهای اوليه ی معيشت کارگران و زحمت کشان را به گردن دشمن حاضر در منطقه بياندازد و فقر و بی کاری و تن فروشی و هرج و مرج بازار ارز و سکه و خشک سالی و عدم مشارکت درانتخابات و هر درد بی درمان ديگری را به دست از پا درازتر آمريکا بدهد.در همين راستا"چپ" های بيکار نيز می توانند پشت سر هم مقاله و بيانيه عليه جنگ و "آتش افروزی" توليد کنند و خلاصه همه خوش و خرم، مشغول باشند .در اين ميان مدافعان" طبقه ی کارگر"درخود ايران نيزمی توانند به محض مواجه شدن با دليل عدم تشکل و سازمان يابي،ابتدا يک سمينار وال استريت برگزار کنند و سپس کاسه کوزه ها را بر سر استبداد سياسی و قرارداد موقت و پيمان کاری و خصوصی سازی بشکنند و از ياد ببرند که کارگران رزمنده ی ايران در تاريخ معاصر جنبش کارگری مهم ترين تشکل های خود را(واحد و هفت تپه) در همين شرايط شکل داده اند." فعالان کارگری" پيشرو و پسرو نيز می توانند برای بيکار نماندن مانند "فعالان ضد جنگ "مرتب بيانيه بنويسند و امضا جمع کنند.
Qhq.mm22@gmail.com
بعد از تحرير
من بامدادم
خسته
بی آن که جز با خويشتن به جنگ برخاسته باشم
هرچند جنگی از اين فرساينده تر نيست
که پيش از آن که باره برانگيزی آگاهی
که سايه ی عظيم کرکسی گشوده بال بر سراسر ميدان گذشته است. (احمد شاملو)
به احترام الف . بامداد سکوت می کنم و اين بحث را با تمام ناگفته هايش وا می نهم.

منابع
قراگوزلو.محمد(1386) ظهور و سقوط بنيادگرايی درافغانستان،تهران :قصيده سرا
قراگوزلو.محمد(1387) فکر دموکراسی سياسی ،تهران:موسسه ی انتشارات نگاه
Brzezinski, Zibigniew1970)) Between Two Ages: America’s Role in the Technetronic Era, New York, Viking Press
Sklar, Holly (1980) Trilatarism :The Trilateral commission and elite planning for world management ,Boston ,South End Press
7 بهمن 1390   

۱ نظر:

  1. قابل یا تعامل ؟: در این مقاله تقابل وتعامل را همردیف هم قرار داده است ودر اخر هم برای خوانند مشخص بطور روشن نیست که بالاخره سیاست آمریکا ومتحدینش در منطقه چیست ؟ و درمقابل رژیم ایران و جنبش های مردمی در منطقه چه سیاستی را دارد تقابل یا تعامل ؟چون همزمان نمیتواند این دوسیاست متناقض در یک عرض به پیش برده شود . آنچه که از سیاستهای رژیمهای حاکم بر امریکا از بوش تا اوباما میتوان پس از یازده سپتامبر درک کرد این است که یک طرح "خاورمیانه بزرگ " را برای خود قرار داده اند که مبنی را بر استراتژی :مقابله با دیگر رقبا مانند چین ، روسیه و اتحادیه اروپا از یک طرف ، مقابله با رژیمهای دردسر ساز طرح جدید مانند رژیم ایران ، سوریه و عراق صدامی و همچنین تقابل با جنبش های مردمی آ زادی خواهانه قرار داده است . در این زمینه نیز چند جنگ از سرکوب وبمباران در فلسطین ، لبنان و تا عراق وافغانستان ولیبی وهدایت جنبش ها وسرکوب آنها در مصر ، تونس به پیش برده است و در رابطه با ایران وسوریه نیز در حال عمل کردن است :نتیجه مبنی سیاست امپریالیستی در راس ان آمریکا در منطقه در تقابل است و سیاست تعامل یک سیاستی است که در چهارچوب تاکتیک و منافع موضعی بکار گرفته شده است مانند همیاری رژیم ایران در عراق و افغانستان که منافع خود رژیم هم در حذف رژیمهایی مانند صدام و طالبان در افغانستان بوده است و بهمین دلیل تعامل با یکدیگر ! و این است که تنها مساله فضای جنگی ایجاد کردن نیست بلکه یک تغییر به سود سیاستهای امریکا میباشد و صرفا برای امریکا یک مساله اقتصادی صرف نیست هرچند مبنی اش سود کنسرنهای بزرگ تسلیحاتی و نظامی و نفتی باشد وراه باز کردن برای انها ولی پیش از ان باید سیاست خود را به پیش ببرد تا بتواند راه غارت اقتصادی را باز کند و بر همین اساس است که سیاست "خاورمیانه بزرگ " طرح ریزی شده است که رژیم اوباما نیز آنرا همچنان دنبال میکند و خطر جنگ نیز واقعی است :حساب عقلی که ما با حسابهای دودر دو باز میکنیم با حسابهای قدرتمداران در یک جهت نیست :مثلا در زمان پیش از حمله به عراق هم با صدها فاکت حمله به عراق و اشغال این کشور را یک امر غیر عقلانی میدانستند حتی از همان جناحهایی از بورژوازی و این را در رسانه ها میگفتند حتی کسانی مانند صدر اعظم آلمان -هرچند به لحاظ تاکتیکی در انتخابات در انزمان در آلمان - این حمله وا شغال عراق را غیر منطقی و اشتباه ارزیابی میکردند و این را فیشر وزیر امورخارجه سابق آلمان عملا به وزیر دفاع آمریکا در کنفرانس امنیتی در مونیخ بیان میکرد ولی باز دیدیم که این حمله و اشغال انجام گرفت چرا که دیدگاههای عقلانی وحسابها ومنافع ها به عملکردهای متفاوت میکشانند ودقیقا بخشی از سیاستهای نئوکانها به آتش کشیدن منطقه برای یک نوسازی جدید در منطقه و ایجاد کارتهای جدید است وبی جهت نیست که امثال جان بولتن ها که مجاهدین به تخم آنها چسبیده اند فریاد بر میا ورند که این تحریمها "بی فایده " است و رهبر مجاهدین مریم رجوی هم همین را میگوید و نتانیاهو هم همین را میگوید چون در پی شعله ور کردن جنگ در جهت منافع خود وجناحهایی از بورژوازی جهانی میباشند . پس منافع و عقلانی فکر کردن برای مثلا عدم شروع یک جنگ دیگر با فاکت های مشخصی نمیتواند مبنی قرا ر گیرد بلکه باید دو مساله را در نظر داشت :استراتژی آمریکا ومتحدینش در منطقه چیست ؟ و تقابل آنها با چیست و کیست برای ا ین تغییراتی که در منطقه در نظر دا رند : تغییر برای متناسب کردن قدرتمداران در جهت سیاستهای امریکا و اسرائیل در منطقه است و تقابل با جنبش های مردمی در منطقه وا ین تقابل را نیز برای تغیر در چهارچوب استراتژی "خاورمیانه بزرگ " برای تغییر رژیمهایی مانند سوریه و ایران به عنوان اخرین سنگرهای کاملا فتح نشده دارند :نتیجه اینکه سیاست آمریکا در منطقه با رژیم ایران و سوریه بر اساس تقابل است و این است که خطر جنگ وجود دارد و تنها یک بازی برای ایجاد "فضای جنگی "و تنها فرو ش سلاح نیست . این ساده کردن معادلات سیاسی در این جهارچوب است

    پاسخحذف