۱۳۹۱ اردیبهشت ۸, جمعه

شاهدان زن علیه رهبری فاسد مجاهدین خلق شهادت میدهند !،"گذری به زندان های سال 73" در پادگان اشرف

 

با تشکر از شما خانم نسرین ابراهیمی برای شرکت در این مصاحبه. ممکن است در ابتدا بیوگرافی مختصری از خودتان بفرمایید. چه موقع با سازمان مجاهدین آشنا شدید؟ چگونه به عراق و تشکیلات این سازمان رفتید؟ چرا از سازمان مجاهدین خلق جدا شدید؟

خانم نسرین ابراهیمی:

من هم از شما تشکر می کنم. من تنها 14 سال داشتم که با سازمان مجاهدین آشنا شدم ؛ دانش آموز سال اول نظری بودم ؛ دلیل اینکه هم به سمت سازمان جذب شدم فشارهایی بود که در جامعه ایران روی جوانها هستش و نبودن مینیممهای آزادیهایی که حق هر انسانی هست .

من در سن خیلی کمی با سازمان آشنا شدم و واقعیتهای سازمان مجاهدین را نمی دانستم ؛ فقط شندیده بودم که سازمان برای آزادی مردم ایران مبارزه می کند ؛ و یا از آزادی پوشش و مذهب شنیده بودم که در سازمان وجود دارد واین خیلی برایم مهم بود ؛ و یا در مورد پیشرفت زنان در سازمان شنیده بودم که من را وادار به ترک خانواده ام کرد و با انکه سن خیلی کمی داشتم ولی از خانه فرار کردم که بروم پیش سازمان ؛ من با تمام وجودم سازمان را دوست داشتم , واقعا لحظه شماری می کردم برای رفتن و پیوستن به این سازمان رویایی .

من با کمک دختر داییم توانستیم 2 قاچاقچی را پیدا کنیم و به من کمک کنند که بروم عراق پیش مجاهدین ؛ که از مرز وپای پیاده وارد خاک عراق شدیم و بعد هم خودمان را به عراقیها معرفی کردیم . که به دلیل قراردادی که مجاهدین با عراقیها در زمان صدام حسین داشتن هر کسی که وارد خاک عراق می شد و درخواست می کرد که می خواهد پیش مجاهدین برود ؛ عراقیها باید او را در زندان چندین ماه نگه می داشتن و حتی تحت فشار و بعضی ها را تحت شکنجه قرار می دادند که مجاهدین مطمئن شوند که این فرد نفوذی رژیم به داخل عراق نیست . برای همین ما هم تحت همین برخورد قرار گرفتیم و بعد ازمدتی که دیدند که خبری نیست ما را تحویل مجاهدین دادند .


من وقتی که وارد پایگاه سازمان در بغداد شدم ؛ بلند بلند گریه کردم و احساس کردم که به تمام آرزوهایم رسیدم ؛ خوشحال بودم برای خودم و برای جوانهای ایران و برای ملت ایران که با مجاهدین به همه چیز خواهند رسید .

سایت ایران قلم:

پس خانم ابراهیمی چه شد که آن امیدها و آرزوها و تصوراتی که در ذهن خود در مورد مجاهدین داشتید ، تبدیل به یأس و نامیدی شد؟

خانم نسرین ابراهیمی:

ولی متاسفانه, متاسفانه این خوشحالیها و سر از پا نشناختنها فقط چند روز بود , چون بلافاصله مجاهدین با من یک مصاحبه ترتیب دادند و در اولین کلمات ماهیت خودشان را بیرون ریختند .

به خوبی یادم هست که به من گفتند که یک برگه را باید امضا کنم که اگر روزی از عملیات فرار کنم حکم من اعدام است . این اولین زاویه من با سازمان بود . من یکی از دلایل جدی که عاشق سازمان بودم این بود که فکر می کردم که سازمان اعدام ندارد .

بعد هم که وقتی که مرا به اشرف منتقل کردند در یک پروسه 3 ماهه به من گفتند که : حجاب در مجاهدین اجباری و تغییر مذهب هم وجود ندارد و باید مسلمان باشم و نماز و .... اجباریست .

لباس و نوع پوشش فقط همانی است که مجاهدین ان را به عنوان فرم ارتش می شناسند و به جز این فرم حق پوشش دیگه ای وجود نداشت .

حق تماس با خانواده و دوستان در ایران و یا خارج ایران وجود نداشت .

طلاق شوهر و یا زن چه کسی که مجرد بود و چه کسی که مزدوج بود , یعنی اینکه کسی حق ازدواج نداشت و ممنوع بود . البته فکر کردن حتی به آن گناه محسوب می شد و ممنوع بود .

صحبت کردن با مردان به شدت ممنوع بود و اگر کسی با مردی بدون اجازه صحبتی می کرد به شدت تحت برخورد شدید قرار می گرفت . همینطور صحبت کردن با هر کس دیگه ای هم ممنوع بود , منظورم حتی با زنان هم حق هر صحبتی نداشتیم و فقط در حد احوال پرسی صحبت مجاز بود و بیشتر از این اگر کسی صحبتی می کرد ممنوع بود .

کار اجباری بود و خواب اضافه بر آن زمانی که مشخص شده بود هم ممنوع بود.

و صدها ممنوعیت دیگر......

هر ساعت و هر دقیقه و هر ثانیه از آمدن به سازمان پشیمان بودم و فهمیدم که هر چی شنیده بودم فقط تبلیغاتی بیش نبوده و همه اون حرفها فقط یک رویا بوده .

من در ایران آزادی نداشتم ولی حداقل می توانستم لباسی که خودم دلم می خواهد بپوشم و یا حق ازدواج و یا حق صحبت با خانواده ام کسی از من نگرفته است و یا کسی از من مثل برده ها کار نمی کشید و ....

از همان روز اول با کاغذی که جلوی من گذاشتند که به زور می گفتند باید امضا کنم که حکم من اعدام است اگر از عملیات فرار کنم , بقیه داستان دیگه روشن بود . من از همان روز اول مخالفت خودم را نشان دادم و گفتم که من چی فکر می کردم در مورد سازمان و حالا که همه اش دروغه پس دلیلی برای ماندن من نیست . و خوب چه فرقی می کرد رژیم با مجاهدین ,شما تصورش را بکنین , خوب به طبع من توی ایران باور کنید از آزادیهای بیشتری برخوردار بودم . و فکر می کنم که مجاهدین خیانت بزرگی در حق جوانهایی کردن که با هزاران امید و آرزو به مجاهدین پیوستن برای بردن آزادی به ایران . متاسفانه پایه سازمان انطوری که من توی این سالیان دیدم و با پوست و استخوانم حس کردم , دورویی و دروغ و خیانت بنا شده و دلیل جدایی من هم همین بود.

سایت ایران قلم :

ممکن است در مورد استثمار زنان در درون سازمان مجاهدین توضیح دهید. شما در مصاحبه های مختلف نقل کردید که رهبری مجاهدین دستور خارج کردن رحم زنان را می داده است. در این مورد می توانید توضیحاتی را برای مخاطبین سایت ایران قلم بفرمایید.

خانم نسرین ابراهیمی :

همانطوری که گفتم من فکر می کردم که شعارهای سازمان در مورد زنان حقیقت دارد , ولی حداقل اون چیزی که من دیدم, در این سازمان اولین خیانت به نظر من در حق زنان انجام شده است .

قبل از هر چیز دوست دارم به این نکته اشاره کنم که من در سن 16 سالگی در سازمان به مدت یک سال در زندان بودم .

به خوبی به یاد دارم که یکی از زنان مجاهدین برای من از خاطره میلیشیاهایی تعریف می کرد که فقط 15-16 سال داشتن و زیر سن قانونی بودند که رژیم اونها را زندان می کرده و تحت همه نوع شکنجه ای قرار می داده و خیلی ها را هم اعدام کرده است , این داستان من را که زیر سن بودم به شدت تحت تاثیر قرار می داد و من را از رژیم متنفر و متنفرتر می کرد , باورش برایم سخت بود ولی می دانستم که حقیقت داشته است .

ولی در کمال تعجب متوجه شدم که سازمان بسیار علاقه مند است که در این مسائل از رژیم پیشی بگیرد و گویا سازمان عقده زندانی کردن و کشتن و شکنجه کردن آدمها را دارد , اون هم کسانی که خودشان با هزار امید و آرزو وارد این سازمان شدند و حاضر شدند که همه چیز خود را فدای ملت ایران بکنند . من که هنوز 16 سال داشتم , به دلیل اعتراضم به حکم اعدامی که باید امضا می کردم و یا اعتراضم به این همه ممنوعیت , سازمان می خواست یک زهر چشمی از من بگیرد و برای خفه کردن و ترساندن من , من را زندانی کنند که دیگر هرگز به هیچ چیز اعتراضی نکنم و هر چی گفته می شود انجام بدهم.

خوب حقیقتا این مسئله خیلی برای من دردناک بود , تصورش را بکنید که با اون همه شور و فطور بعد با همچین مسائلی روبرو شوید , یعنی همه اون چیزهایی که من در مورد سازمان فکر می کردم فقط یک سراب بود .

من معتقدم که در درون سازمان به زنان بیشتر ظلم شد , هر چند به ظاهر آنها مسئولین این سازمان هستند ولی کافی است که این مسئله را از درون هم نگاه کنیم .

قبل از هر چیز همه ماها به خوبی می دانیم که رابطه مادر با فرزندش و عشق و وابستگی که مادر به فرزند دارد غیر قابل وصف است , و همیشه در داستانهایی که می خواهند از عشق واقعی صحبت کنند مثال رابطه مادرها با فرزندانشان را می آورند . شما تصورکنید که جایی وجود دارد که این عشق , یعنی عشق مادر به فرزندش حرام اعلام شود و به خاطر یک شخص دیگری باید مادر از فرزندش جدا شود , من فکر می کنم که این بزرگترین خیانت رجوی به زنان داخل سازمان بود که مادرها را از فرزندانشان جدا کرد که به قول مریم رجوی همه عشق زنان داخل سازمان یکسویه مال رجوی بشود و عشق ورزیدن به غیر از رجوی به هر کس دیگری حرام بود.

و بدتر از همه هم اینکه , بعد از این جدایی هیچ مادری حق نداشت که از فرزند خود جویای خبری شود , چون ذهن هم باید فقط به رجوی خودشیفته فکر می کرد و نه به گرفتن خبری از زنده بودن یا ... فرزند .

دومین خیانت و ستم رجوی به زنان داخل سازمان این بود که اونها را از شوهرانشان جدا کرد و بعد هم همه را محرم خود کرد .

سایت ایران قلم:

یعنی چی رجوی زنان را محرم خود می کرد، ممکن است بیشتر توضیح بدهید؟

خانم نسرین ابراهیمی :

بارها در نشستهای مریم رجوی که با ما داشتند به ما می گفتند که فکر کردن به هر مرد دیگری جز رجوی یعنی خیانت به رجوی است . بحث حریم رهبری یکی از بندهای مهم به اصطلاح انقلاب ایدئولوژیک در درون سازمان مجاهدین بود . حریم رهبری یعنی اینکه تنها مرد زندگی ما رجوی است و فکر کردن به غیر از او خیانت محسوب می شد . و به خوبی به یاد دارم که مریم رجوی با ما نشستی داشتند به نام چهار دیواری , گفتند که در ایران زنی که به خونه شوهرش می رفت با لباس سفید می رفت و با کفن سفید هم خارج می شد . از ما می خواست که با مسعود هم همین باشیم , و می گفتند که تصور کنید که زنی در ایران با شوهرش یک چهار دیواری است ولی ذهن و قلبش به فکر شخصی خارج از اون چهاردیواری باشد و ببینید که این فکر چقدر زشت و آزار دهنده می باشد . پس اگر ذهن شما خارج از این چهاردیواری رفت بفهمید که چقدر زشت است .

بارها گفته بود که شما خوشگلترین را دارید پس دیگه چی می خواهید ؟ و یا می گفت که مسعود فقط مال من نیست و مال همه زنان داخل سازمان است . از ما می خواست که مثل خودش باشیم و جز به مسعود به هیچ کس دیگه ای فکر نکنیم . همه ما بعد از اینکه عضو می شدیم , رجوی گردن ما گردنبندی می انداختند که این در حقیقت حلقه ازدواج هر نفر محسوب می شد با رجوی .

خیانت بعدی رجوی به این زنان این بود که برای اینکه زنها را به زندگی در آینده کاملا نا امید کند: تمامی زنان به طور خاص زنان جوان باید جلوی آفتاب کارهای سخت و طاقت فرسا انجام می دادند , و مریم رجوی بارها گفته بود که صورت زنان را وقتی دوست دارد که آفتاب سوخته باشند . به این وسیله صورت زنان به شدت آفتاب سوخته و پر از لکه های آفتاب می شد و بر اثر کار زیاد و فشار صورتها شکسته می شد . در حقیقت می خواستند که صورتها کاملا زشت بشود که هر کسی با خودش فکر کند که من که سنم که کم نیست و قیافه ام هم سوخته و زشت شده , پس دیگه همان بهتر که در این خراب شده یعنی اشرف بمانم تا بپوسم , چون جامعه مرا نخواهد پذیرفت .

در بین زنان , دستهای پر از پینه و زخم و صورتهایی سوخته و داغون ارزش بود و اگر کسی غیر از این بود گفته می شد که تن به کار نمی دهد و خیلی اوقات در نشستهای تحقیر کردن آدمها , این افراد باید جوای این سوال را می دادند که چرا صورتشان سوخته نیست و دستهایشان پینه بسته نیست .

سایت ایران قلم:

من از شما قبلا شنیده بودم که در سازمان مجاهدین زنان مجبور می شدند که رحم خود را خارج کنند. برای چی رهبری فرقه مجاهدین چنین کاری را دنبال می کرد؟

خانم نسرین ابراهیمی :

بله ، باید اشاره کنم که یکی دیگر ازشیوه های غیر انسانی که رجوی علیه زنان به کار می گرفت این بود که : زنانی که کوچیکترین مشکلی داشتند , و مشکل آنها می شد ازبه راحتی از طرق دیگری حل کرد ولی سازمان آنها را وادار می کرد که رحمشان خارج شود . و اگر کسی هم مقاومتی می کرد گفته می شد که مگر برای خودت آینده و زندگی متصور هستی ؟ مگر همه ما طلاق مادام العمر نداده ایم ؟ پس اگر ریگی در کفشت نیست چرا مقاومت می کنی .

من یکی از زنانی که مورد عمل قرار گرفته بود را دیدم , واقعا دردناکترین صحنه زندگیم را دیدم , چون نمی توانست که همه انچه که در دل دارد را بگوید و حرف زدن در این موارد ممنوع بود و مورد برخورد جدی قرار می گرفتیم ولی با آهی که کشید و گریه ای که کرد فکر می کنم هر کسی می تواند بفهمد که اون چی می کشید.

یکی دیگه از بلاهایی که سر زنها می آوردند این بود که در غذای زنان کافور می ریختند و برای کم کردن غریضه جنسی در غذاها کافور می ریختند و این باعث شده بود که صورت زنها با مردها فرقی نمی کرد . و زنها ریش در می آوردند , خیلی واضح هستش که صورت یک زن که ریش داشته باشه چه وضعیتی است و چقدر دردناک هستش و عذاب آور هستش واقعا .

ادامه دارد





ایران قلم


شما به گوشه هایی از رنج و درد زنان در فرقه مجاهدین اشاره کردید، نقش مسعود رجوی را در این مورد چگونه می بینید؟ لطفا کمی در مورد نقش وی در انحرافات سازمان مجاهدین توضیح بدهید.

خانم نسرین ابراهیمی :

از انجا که سازمان مجاهدین یک فرقه هستش , من فکر می کنم نقش رهبری مجاهدین کاملا واضح باشد , وقتی که هیچکسی جز ایشان هیچ حقی را ندارد و علنا گفته می شود که هیچ شخصی به جز رهبری هیچ حقی در سازمان ندارد , من فکر می کنم واضح باشد که همگی حتی زنانی که به ظاهر مسئولین این فرقه هستند؛ هیچکاره هستند و مسئول بودن آنها کاملا نمایشی است , حالا چرا و چگونه نمایشی هستند را من در یک فرصتی می توانم کاملا توضیح دهم . بعد از انقلاب 57 اگر قدم به قدم تاریخچه سازمان را نگاه کنیم , یعنی به طور خاص خود مسعود رجوی ؛ می بینیم که ایشان همواره به دنبال قدرت و جایگاه ویژه برای خود بودند . و می بینیم که از بعد از انقلاب چگونه ایشان , کسانی که ذره ای ممکن بود مانع رسیدن او به قدرت تمام عیار بشوند و یا هر کسی که کوچیکترین انتقادی به ایشان داشت را دونه به دونه کنار زد , با اشکال مختلف و با چسپاندن مارکهای مختلف .

به نظر من اول از همه , رجوی تلاش کرد که با کنار زدن مخالفان و یا گروههای دمکراسی که مخالف افکار مرتجع رجوی بودند ؛ سازمان را به یک فرقه بسته تبدیل کند و راه خودش را کاملا از راه گروهای دیگر جدا کرد , چون مانع جدی بودند برای قدرت مطلقه رجوی , و بعد هم برای داشتن قدرت مطلق نیاز به پول و مکان داشت که اون هم با مزدوری برای صدام و فروختن ملت ایران توانست این را هم به دست بیاورد؛ که این هم مدارکش و فیلمهایش در همه جای اینترنت دیده می شوند و در دسترس همه هست و مزدوری آنها بر کسی پوشیده نیست .

از آنجا که رجوی می دانست که با کمک رژیم صدام حسین هم نخواهد توانست رژیم ایران را سرنگون کند که نمونه اش همان عملیات فروغ جاویدان بود که تبدیل شد به کشتارگاه یک مشت آدم بیگناه و فریب خورده ؛ لذا به دلقک بازی و دروغ گویی و فریب و نیرنگ روی آورد , و تصمیم گرفت از یک طرف همه نیروهایش را زندانی کند,با از هم پاشیدن خانواده ها از همدیگر به اسم مبارزه ؛ با جدا کردن زنها از مردها ؛ با محرم کردن زنها برای خود و حرام کردن انها برای شوهرانشان ؛ با جدا کردن بچه های کوچک و شیر خواره از مادرهایشان ؛ با تحقیر کردن افراد , با زورگویی و تهدید ؛ و با مغز شویی دادن آنها , و با الهام گرفتن از حسن صباح و قلعه الموت ,انها را مریدان خود کند و بعد هم با گذاشتن اسم ارتش آزادی روی آنها بتواند تجارت خود را با عربستان و صدام و ... داشته باشد ؛ و از طرف دیگر ایشان تا حدی عقده رهبر شدنشان را هم خالی می کردند با رهبری بر یک مشت زندانی و فریب خورده . و از طرف دیگر در انتظار یک فرصتی بود که ببیند که آیا ملت ایران و یا گروههای دیگر و یا کشورهای دیگر و یا هر کس دیگری به ایران حمله ای می کند و یا اتفاقی برای این رژیم می افتد که آنوقت ایشان استفاده اش را بکند .

من معتقدم که مسعود رجوی تنها کاری که نکردند مبارزه علیه رژیم ایران بود ؛ حقیقت این است که یکی از مانع های تغییر رژیم درایران همین مجاهدین هستند و من فکر می کنم فقط دارند به رژیم ایران لطف می کنند . رجوی ماها را در زندانی به نام اشرف زندانی کرد و یکسری را به خاطر انتقاد به رجوی حذف فیزیکی کرد و تعداد زیادی هم بیمار و افسرده کرد و تعدادی را هم تبدیل کرد به یک مشت آدم غیر منطقی و غیر دمکرات که به دلیل مغزشوییهایی که روی آنها انجام دادند که فراموش کردند که برای ملت ایران و برای آزادی ملت ایران به مجاهدین پیوسته بودند و نه برای پرستش شخصی به نام مسعود رجوی . و تعدادی هم تمام دنیا را فراموش کردند و فقط به دنبال راه فراری از زندان رجوی می گشتند .

ایران قلم :

به نظر شما آیا می شود هم شعار آزادی و دمکراسی داد و هم در درون تشکیلات اعضای خود را زندانی کرد؟

خانم نسرین ابراهیمی :

من معتقدم که سازمان مجاهدین دارای یک رهبری فاسد می باشد و به خاطر قدرت طلبی محض؛ سازمان را به فرقه ای بسته تبدیل کرده است . نمی شود که ظالم بود و بعد ادعای مبارزه با ظلم را داشت ؛ نمی شود ریاکار بود و دورو و دوگانه بود و بعد ادعای مبارزه با ریاکاری را داشت , نمی شود ادعای دمکراسی برای ملت ایران را کرد ولی افراد خودشون 25 سال است که در یک زندانی در یکی از بیابانهای عراق زندانی هستند و همه جوره شکنجه شدند , نمی شود برنامه های کامپیوتری اون هم از نوع اخرین ورجنش را در سیمای آزادی نشودن داد ولی افراد داخل سازمان هنوز نمی دانند که اینها یعنی چی ؟ و یا نمی دانند که موبایل یعنی چی ؟ نمی شود ادعای حقوق مساوی زن و مرد را داشت در صورتی که در داخل خود سازمان نه زن حقی دارد و نه مرد , نمی شود از عشق صحبت کرد در صورتی که کلمه عشق جز برای مسعود رجوی برای بقیه حرام و ممنوع است , نمی شود از آزادی صحبت کرد در صورتی که افراد داخل سازمان روزها و ماها به فکر آزادی و فرار از تاریکخانه اشرف باشند , نمی شود مریم رجوی بچه های کوچکی که در میتینگهایی که برای خارجیها برگزار می کند را بغل کند و نشان بدهد که سرشار از عشق مادری است ولی در داخل خود سازمان فکر کردن به همان بچه کاری است نابخشودنی .

ایران قلم :

شما در مورد سواستفاده های جنسی وی در فرقه مجاهدین که موارد متعددی تا کنون گزارش شده است، چه نظری دارید؟ ایا شما هنگامی که در سازمان بودید با زنانی که مورد سواستفاده قرار گرفته بودند برخورد داشتید؟

نسرین ابراهیمی :

زمانی که در سازمان به من گفته شد که باید طلاق بدهم ؛ هرگز فکر نمی کردم که بعد از اینکه این پله را بروم باید دنبالش پله های دیگه هم رد کنم ؛ بعد از پله اول که همان طلاق بود , گفته شد حالا که عملا که شما مردی را ندارید و حالا باید در ذهنتان هم این را رد کنید و حتی فکرتان هم از این داستان پاک کنید ؛ که به ما می گفتند برای اینکه حتی در ذهن هم به آن فکر نکنیم ؛ و از لحظه هایی که ما به شوهر یا مردی فکر کردیم ؛ احساس شرم کنیم باید هر لحظه ای که به ذهنمان می زد باید آن را روی کاغذ بنویسیم و بعد هم در نشستهای جمعی آن را بخوانیم و از اون لحظه که به ذهنمان زده احساس شرم کنیم . ( حتی باید از دیدن حیوانات و پرندگان هم اگر لحظاتی مسائل جنسی به ذهن کسی می زد باید این را بازگو می کرد واحساس شرم می کرد که این حق را نداشته که با دیدن حیوانات با همدیگر دچار مسئله جنسی شده است و به همین دلیل در اشرف سگهای بیچاره را می کشتند که کسی آنها را نبیند و دچار مسائل جنسی شود که اون هم خود داستانی دردناک دارد ). ( و یا حتی یادم هست که مریم رجوی یک نشستی با ما داشت و گفت که شما که عملا مردی ندارید و الان خطر بیخ گوش خودتان است یعنی زنانی که در یک محل بودند را می گفتند , و اصرار داشت که زنان می توانند همدیگر را ارضا کنند و برای همین زنان با هم حق نداشتند که تنها باشند , من برای اولین بار که این را شنیدم باورم نمی شد که همچین داستانی حقیقت داشته باشد , من چون از سن کم رفته بودم پیش سازمان در حقیقت چشم و گوشم در این موارد بسته بود و وقتی که این بحث مطرح شد نمی توانستم این را بفهمم که چگونه ممکنه و شاید هم کسانی که این موضوع را مطرح می کردند خود تجربه هایی داشتند چون صادقانه من اولین بار بود که همچین داستانی را می شنیدم ).

بعد از این پله گفته شد که حالا باید خودتان را در حریم رهبری ببینید , یعنی اینکه شما صاحب دارید که همان مسعود رجوی است و نه کسی حق دارد که به شما نگاه کند و نه اینکه شما حق دارید که خودتان را خارج از این حریم با کسی دیگر ببینید . و بعد هم مریم رجوی برای زنان نشستهایی گذاشتند که این نشستها با توجه به سابقه هر کسی فرق می کرد و من از نشستهایی کسانی که سابقه کمتر از خود من داشتند با خبر بودم ولی از نشستهای کسانی که سابقه آنها از من بالاتر بود خبری نداشتم و برای همین نمی دانم در نشستهای آنها دقیقا چی گذشته است ولی آنچه در نشستهای ما گذشت این بود که مریم رجوی برای ما نشستی گذاشتند و گفتند که هر زن مجاهد خلق بهش از طرف رهبری بالاترین پرداخت شده است و اون هم این است که مسعود فقط مال من نیست و مال همه زنهایی است که در سازمان می باشند . و یک بحثی را داشتند به نام چهار دیواری که یعنی اینکه : هر زن مجاهد خلق باید خودش را در چهار دیواری به نام حریم رهبری بداند و فقط خودش را متعلق به او بداند و هرگز به خودش اجازه هیچ فکر دیگری را ندهد . حتی مثال می زدند که در ایران وقتی که زنی با مردی ازدواج می کند با لباس سفید عروسی می رود و بعد هم با لباس سفید یعنی کفن از آن خانه می رود . و می گفتند که فرض کنید که زنی در جامعه عادی خارج از این چهار دیواری افکار دیگری داشته باشد و یا با کسی دیگری رابطه ای داشته باشد , و باید ببینید که چقدر زشت و قبیح بوده است که اگر کسی این کار را می کرده است . و به ما می گفت اگر کسی در فکرش خودش را با شخص دیگری جز مسعود تصور کرد می توانید بفهمیدی که چه گناه بزرگی را انجام داده است . و بعد هم از ما می خواستند که جا پای خودش بگذاریم و مثل خودش در مسعود ذوب شویم ؛ و بعد هم به عنوان حلقه ما با مسعود هر کسی یک گردنبند از مسعود می گرفت و بعضا خود مسعود گردنبند را به زنها می انداخت و بعضا هم به دست آنها می داد .

بعد از این بحثهایی که مریم رجوی با ما داشت ؛ تنها سوالی که همیشه در ذهنم بود که پس چرا باید مسعود را برادر صدا کنیم اگر مال اون هستیم. ولی فکر می کردم که اینها همگی برای این است که ذهنهای ما را کنترل کنند و من هرگز فکر نمی کردم که این بحثها در عمل هم بوده است و برای اولین بار که شنیدم تا ساعتها گیج بودم و شنیدنش خیلی سخت بود.

ولی از انجا تاریخچه دیکتاتورها ثابت کرده که قدرت طلبی و هوسرانی جنسی دو روی سکه هستند ؛ این نشان می دهد که متاسفانه این بحثهایی که مریم رجوی با ما می کرده است ؛ در حقیقت آماده سازی لایه های مختلف برای بردن در اون جایگاه بوده است و ما فکر می کردیم که شاید اینها فقط فکری است و عملی نیست .

ایران قلم:

آیا شما فکر می کنید سازمان مجاهدین بدون مسعود رجوی قادر به ادامه حیات هست؟

خانم نسرین ابراهیمی :

من معتقدم که رجوی به دلیل اینکه این خشت کج را از همان ابتدا خودش گذاشته است دیگه این خشت تا ثریا کج خواهد رفت و معتقدم که رجوی هرگز به دنبال درست کردنش نبوده و نیست , ایشان فرصتهای زیادی داشته به طور خاص بعد از سرنگونی صدام ؛ تا تلاش کند راهش را این منجلاب در بیاورد ولی نخواسته و با زور می خواهد به همین راهش ادامه بدهد و معتقدم وقتی که پایه اینقدر ضعیف و کج و لرزون و نا متعادل باشد , ساختمانی که مسعود رجوی ساختند دوامی نخواهد آورد ؛ کما اینکه شاهد هستیم و داریم می بینمیم که ایشان به چه فلاکتی دچار شدند. همانطوری که گفتم تاریخ نشون داده است که ظلم و ستم هرگز و هرگز پایدار نیست و نبوده مخصوصا اینکه دنیا رو به پیشرفت است, در دنیایی که ظلم و ستم جایی نداره , مسعود رجوی هم جایی نخواهد داشت . حقیقت این است که همانطور که گفتم سازمان مجاهدین یک فرقه است و مسعود رجوی با زور مغزشویی و دجالگری تونسته این افراد را نگه دارد و اگر مسعود رجوی نباشد مطمئنا فرقه اش هم فرو خواهد ریخت .

ادامه دارد 


--------------

"گذری به زندان های سال 73"
در پادگان اشرف

در پی افشای زندانها واسامی شکنجه گران فرقه رجوی وماجرای زندان های سال 1373 توسط اقای محمد رزاقی در دو مقاله پی در پی ؛همچنین به کشته شدن اقای قربانعلی ترابی در زیر شکنجه اشاره کرده بودند ومن هم لازم دیدم به کشته شدن آقای پرویز احمدی در همان زندانها در ماه رمضان سال 1373 و مختصری هم به ما قبل آن بپردازم.
سابقه ماجرای زندان 73
از سال 1371 به بعد موج ریزش نیرو وتقاضا برای خروج از تشکیلات رجوی در عراق رو به افزایش بود ودر پایان سال 1372 ونیمه اول سال 73 موج ریزش نیرو وتقاضا برای خروج از تشکیلات فرقه رجوی در عراق به اوج خود رسیده بود.
تا قبل از این سال(1373-/1372)بطور تک نمود تعدادی توانسته بودند خود را از جهنم تشکیلات رجوی در عراق به اروپا برسانند وشرایط درون فرقه ای را در بین ایرانیان ساکن در اروپا بازگو کنند ومناسبات فرقه ای وشستشوی مغزی مانند طلاق های اجباری درون تشکیلات و شرکت در کشتار اکراد عراقی را افشا کنند و طبق اعترافات رجوی بیش از 90 درصد انرژی سازمان در آن سال ها صرف مقابله با این افشاگری ها میشد و عملا بند "ر" انتصاب مریم رجوی به ریاست جمهوری را به چالش جدی کشیده بودند.
همچنین افرادی که طی سالهای 1369 تا 1371 در اعتراض به طلاق های اجباری ودر اعتراض به همکاری سازمان با ارتش عراق در سرکوب اکراد عراقی در شمال وشیعیان در جنوب این کشور ؛ رسما از سازمان جدا شده بودند وموفق شده بودند خود را به اروپا برسانند ؛اقدام به افشاگری های گسترده ای نزد سازمان های مدافع حقوق بشری کرده بودند وتوانسته بودند با نماینده ویژه سازمان ملل (آقای کاپیتورن) ملاقات کنند وشرایط حاکم بر نفرات محصور در پادگان الموتی اشرف را به گوش انان برسانند؛ که این خود ضربه بزرگی به تمامیت فرقه در عراق واروپا محسوب میشد .
این افراد بانوشتن خاطرات خود بصورت مقالات در روزنامه های معتبر وانتشار وچاپ کتاب های متعدد ؛توانستند توجه عموم را به سرنوشت افراد اسیر در فرقه رجوی جلب کنند.
افرادی مانند آقای هادی شمس حائری؛ با نوشتن خاطرات تکان دهنده خود وفرزندانش در عراق وچاپ کتاب مرداب و سردبیری نشریه پیوند وهمچنین آقای مهدی خوشحال ؛که قلم شیوای خود را بعنوان سلاح در مبارزه علیه فرقه رجوی بکار گرفت وبا نوشتن کتاب کنترل نیرو وعنکبوت وپایه گذاری انجمن ایران پیوند به همراه آقای کریم حقی وآقای بهمن راستگو در آن سالیان که رجوی اروپا را جولانگاه عربده کشان خود کرده بود توانستند چهره بزک کرده رجوی را به بهترین شکل ممکن عریان کنند واین عروس حجله صدام را از عرش به فرش بکشانند ونتیجه آن شود که رجوی مجبور شود 90درصد انرژی وتوان تشکیلات مخرب خود را صرف مقابله با آنان کنند.
شرح مختصر وقایع فوق صرفا جهت گریزی به گذشته بود تا به علت وعلل زندان 73 برسیم وگرنه برسی کامل انچه بر جداشدگان رفت خود فصلی جداگانه میطلبد.
بر این اساس بود که رجوی دریافت هر فردی که حتی یکروز در مناسبات فرقه ای سازمان در عراق حضور داشته است وچهره عریان سازمان را در عراق مشاهده کرده است از پتانسیل لازم برای تبدیل شدن به یک عضو ناراضی ونهایتا خواهان جدایی از سازمان را دارد وچنانچه از حصار تشکیلات رجوی خارج شود سد سدیدی است در مقابل سازمان که مقابله با آن در صورت استمرار غیر ممکن است وبه همین دلیل همزمان با مقابله با ریزشی های فرقه در خارج از عراق باید چاره ای اندیشید تااین سیل ویرانگر را از سر چشمه یعنی مرکز ریزش در عراق خشکاند.
در آن سال کلیه نیروها در پادگان اشرف در غالب 3مرکز وجود داشتند.
هر مرکز دارای 3محور بود وهر محور از 4یگان وبه اصطلاح 4لشکر تشکیل میشد .
هر محور دارای یک افسر امنیت که مسئول پیگیری امنیتی یگانها را بعهده داشت ویک افسر اطلاعات که وظیفه اصلی آن جمع اوری اطلاعات عملیاتی بود اما در عمل هر دوی اینها وظیفه حفظ امنیتی نیروها را بعهده داشتند.
همانطور که در مقاله اقای محمد رزاقی امده است جزء زندان بانان یا بازجوها وشکنجه گران فرقه بودند.
علاوه بر امار ارائه شده توسط آقای رزاقی تعدادی از این شکنجه گران عبارتند از:

افشین ابراهیمی
محسن تاج الدین
سعید تقدیری
مسعود اسد
حسین باغبان
محمدعلی محتسبی
صمد کلانتری
فرهاداشراقی
عباس میناچی
محمدصادق صادقی
حسن رودباری
محسن امینی
جلال منتظم
سعید مهدویه
احمد بوستانی
محمدرضا باقرزاده
محسن نیکنامی

در سال 73 این افسران اطلاعات وامنیت در هماهنگی با فرماندهان مراکز وظیفه داشتند کلیه افراد مضنون را بلحاظ تشکیلاتی در سه وضعیت قرمز؛ زرد ؛ وخاکستری تقسیم بندی وبه کمیسیون قضایی ارتش معرفی کنند.

1- وضعیت قرمز : شامل افرادی میشد که بالفعل بودند واز تشکیلات وسازمان اعلام بریدگی وجدایی کرده بودند وخواستار خروج از سازمان وعراق شده بودندو در انتظار اعلام زمان خروج از طرف تشکیلات بودند.

2-وضعیت زرد : شامل افرادی میشد که بلقوه بودند و پتانسیل بریدگی وجدایی از تشکیلات را در تقدیر خود داشتند ونهایتا بلحاظ تشکیلاتی به وضعیت قرمز وارد میشدند.

3-وضعیت خاکستری: شامل افرادی میشد که علیرغم سابقه 3تا 5ساله در تشکیلات رجوی در تردید تشکیلاتی بسر میبردند وهنوز خواستگاه مشخص وعلنی از خود بارز نکرده بودند اما از قابلیت لازم برای قرار گرفتن در مسیر زرد برخوردار بودندویا کفه آنان به سمت تشکیلات سنگینی نمیکرد.

طبق براورد افسران اطلاعاتی رجوی بیش از 500 نفراز افراد در 3وضعیت اعلام شده قرار داشتند.
از اوایل اذر ماه 73 تا اواسط دیماه در مجموع حدود 500 نفردستگیر و روانه زندان شده بودند.

کلیه افسران به اصطلاح امنیت واطلاعات برای همین منظور مستقیمادر جریان قرار گرفته بودند و نقش اصلی را در دستگیری افراد ناراضی به عهده داشتند.

نحوه بازداشت

نحوه بازداشت عموم نفرات زندان 73 با ترفند اعزام به ماموریت داخل کشور و خارج کردن افراد مورد نظر از سطح مقرها در قرارگاه اشرف با اندکی تفاوت در نحوه دستگیری ها انجام گرفت..

تا قبل از این دستگیری ها ما شاهد غیبت ناگهانی تعداد زیادی از فرماندهان ارشد بودیم که ما فکر میکردیم به نشست رجوی رفته اند. اما در واقع برای راه اندازی و اماده سازیهای زندان رفته بودند.

به دلیل کثرت دستگیریها سازمان مجبور شد برای پر کردن خلا ناشی از فقدان نیرو در هر مرکز، محورهای تابعه را در هم ادغام کند و عملا از هر مرکز که دارای 3محور بود آنها را در یک محور سرجمع کند.

به طور مثال محور 5 ،8 و 2 را تبدیل به محور 5 کرد و این کار را با هر سه مرکز انجام داد و به قول بچه های زندان سازمان مجبور شد یک سوم کار کند و دو سوم بقیه یا در زندان بودند یا مشغول تدارک و پشتیبانی زندان اعم از زندانبان، بازجو، ترددات زندان یا آشپزخانه زندان بودند.

بعد از ابلاغ بازداشت به فرد دستگیر شده ریل برای همه تقریبا ثابت بود. ابتدا رفتن به زندان انفرادی که مدت آن برای همه یکسان نبود وکسانی بودند که از یکسال قبل در انفرادی بسر میبردند.

طول و عرض سلول انفرادی اجازه دراز کشیدن را نمیداد یا باید می نشستی تا بتوانی پاها را دراز کنی یا اگر می خواستی بخوابی باید پاها را کامل جمع میکردی.

نگارنده مدت 20 روز را در سلول انفرای گذراند و در نیمه های شب 25 آذر با دستبند و چشم بند به سلول دیگری منتقل شدم که توانستم بعد از 20 روز زندانیان دیگری را ببینم.

در این سلول بعد از مدتها تا توانستم قدم زدم. 8 نفر دیگر در این سلول بودند که 4نفر از آنان را می شناختم و از سه ماه پیش آنها در محور ما ناپدید شده بودند
هر چند در نهایت تاسف یکی از آن چهار نفر به نام هودی از قهرمانان جودو استان لرستان چند سال بعد در سال 79 به طرز مشکوکی کشته شد.
نفر دوم اکبر اکبرزادگان مجددا از سال 1380 ابتدا در زندانهای سازمان بصورت انفرادی نگهداری و سپس به زندان ابوغریب فرستاده شد.
نفر سوم مهران .....که از سرنوشت او اطلاعی ندارم و فعلا به دلیل حفظ جانش از بردن نام کامل او خودداری میکنم
نفر چهارم علیرضا طاهرلونام داشت وتا یک قدمی مین والمارا رفته بود وبطور معجزه آسایی با مین برخورد نکرده بود وهم اکنون در ایران زندگی میکند..

بعد از آشنائی با بقیه هم سلولی ها با فراق بال و دور از کنترلهای تشکیلاتی و حضور مسئول، محفل درون زندان را تشکیل دادیم.

این چهار نفر و نفرات دیگری در بقیه سلولها از سه ماه پیش در زندان بودند و گویا از اولین گروههای زندان سال73 بودند و معلوم میشد که سازمان از مدتها قبل تصمیم به برپائی گسترده بگیر و ببندها گرفته بود و با دستچین کردن افراد در سطح محدود قصد داشته سیستم خود را یک بار چک کند تا به قول بتول رجائی تضادهای آن را در بیاورد و برای بازجویی، شکنجه، اعتراف گیری و سناریونویسی و فیلم برداری از سوژه و نهایتا سربه نیست کردن افراد سر سخت پشت هیچ مانعی گیر نکند.
این چهار نفر هم مثل خود نگارنده و بقیه افرادی که در عراق حضور داشتند روزی با امید برای آزادسازی میهن و بردن ارمغان صلح و آزادی و عدالت برای خلق به سازمان آرمانی خود پیوسته بودند و دار و ندار و هست و نیست خود را به رهبری پاکباز و بی بدیل!؟ دو دستی تقدیم کرده بودند، بعد از سالیان حضور در عراق و تشکیلات رجوی، جرات کرده بودند به شیوه های سرکوب درونی اعتراض و نقطه نظرات سیاسی و استراتژیک خود را بیان کنند و مشی مبارزه مسلحانه، رهبری عقیدتی و انقلاب ایدئولوژیک و همکاری با عراق را زیر سؤال ببرند و از این جهت مورد خشم و غضب رهبری قرار گرفته بودند.

آنان ابتدا مورد ضرب و شتم قرار گرفته و سپس روانه زندان شده بودند و در اواخر آبان 73 پس از دریافت مهربانی ها و عطوفت رهبری از سوی سیستم امنیتی رجوی در نیمه های شب به اتفاق دو نفر دیگر (در مجموع 6نفر) در میدان های مین مرز بین ایران و عراق رها شده بودند و دو نفر از آنان گرفتار مین شده و قربانی شده بودند.

این چهار نفر با مشاهده وضعیت دوستان خود تا صبح در محل خود متوقف شده و با روشن شده هوا توانسته بودند خود را نجات داده به عقب برگردند و پس از طی مسافت طولانی خود را به یکی از پاسگاههای مرزی عراق تسلیم کنند.

در پاسگاه عراقی جرات نکرده بودند که بگویند مجاهدین آنها را به داخل میدان مین فرستاده اند بلکه گفته بودند نفراتی از مجاهدین هستند که برای ماموریت به داخل ایران می رفته اند که دو نفر از آنها روی مین رفته و مجبور به بازگشت شده اند.

پاسگاه عراقی مدت سه روز آنها را نگه میدارد و موضوع را به مقامات عراق گزارش میکند. پس از سه روز نفراتی از اداره اطلاعات و امنیت (استخبارات عراق) آنها را تحویل میگیرند و ضمن اعتراض به سازمان مجاهدین که چرا بدون اطلاع عراق اقدام به فرستادن تیم به داخل ایران کرده است این چهار نفر را تحویل سازمان مجاهدین میدهد.

سازمان بعد از تحویل گرفتن و انتقال مجدد آنها به زندان آنان را مورد پذیرائی گرم و بردارانه شکنجه گرانی چون نادر رفیعی نژاد، اسدالله مثنی، فرهاد اشراقی، جلال منتظمی (کاک جعفر) ، سید سادات دربند (عادل) مختار، نریمان و ... قرار میگیرند و دو شب بعد از مرز دیگری به اجبار به داخل خاک ایران فرستاده می شوند و با شلیک رگبار مسلسل آنان را بدرقه میکنند تا مطمئن شوند که به خاک عراق باز نخواهند گشت.

این چهار نفر با تجربه قبلی در این زمینه تا صبح درجایی پنهان میمانند و صبح دوباره روانه یکی از پاسگاههای عراقی میشوند. بعد از آمدن نفرات استخبارات عراق به امید اینکه بتوانند به رمادی بروند ماجرا را برای استخبارات عراق بازگو میکنند

موضوع برای عراقی ها جالب توجه میشود چون متوجه میشوند که باتوجه به موارد مشابه یعنی روی مین رفتن نفراتی در روزها و هفته های قبل در میادین مین مرزی ایران و عراق ، اتفاقاتی در درون سازمان افتاده که سازمان به این شیوه بدون سرو و صدا مشغول تصفیه فیزیکی درونی است.
- عراق متوجه میشود که سازمان کلاه گشادی را دارد سر عراق میگذارد.

برای عراق اهمیت نداشت و برایش مهم نبود که سازمان چه بلایی سر نیروهای خودش می آورد بلکه این برای عراق اهمیت داشت که طبق قراردادی که با سازمان د اشته اولا هر عملی را که سازمان چه سیاسی و چه نظامی انجام میدهد با اطلاع و تائید عراق باشد

ثانیا عراق مابه ازاء هر نفر تحت سلاح مجاهدین 2هزار دلار حق رزمندگی و پانصد دلار حق پناهندگی به سازمان مجاهدین پرداخت میکرد.

حالا عراق متوجه شده بود که نه تنها سازمان مشغول تصفیه حسابهای درونی است و این تصفیه حسابها در داخل عراق و در میدان مین انجام میشود بلکه این افراد که کشته شده یا به داخل ایران فرستاده می شوند همچنان در لیست حقوق بگیران عراق باقی مانده اند

چه بسا خیل کسانی که روزی وارد عراق شده بودند و در لیست نفرات سازمان بودند و مخارج آن را عراق می پرداخته امروز وجود خارجی نداشته باشند و مثل نمونه های فوق توسط سازمان با استفاده از میادین مین یا شیوه های دیگری سربه نیست شده باشند اما همچنان در لیست حقوق بگیران عراق باشند.

کما اینکه تا قبل از این موضوع عراق نفراتی را در مرز دستگیر میکرد که آنان مدعی بودند از اعضای سازمان مجاهدین هستند و وقتی عراق از سازمان استعلام میکرد سازمان مجاهدین منکر چنین اعضایی میشد و عراق هم آنان را به عنوان جاسوس تلقی کرده و به زندان ابوغریب می فرستاد که هنوز هم از سرنوشت تعداد زیادی از آنان اطلاعی در دست نیست.

اما این بار بر اثر اشتباه سازمان که یک بار این سه نفر را از عراقی ها تحویل گرفته بود دیگر نمیتوانست منکر آنان شود.

شاید که تعداد زیادی از افراد زندان 73 در لیست و کاندید اعزام به میدان مین بودند که با لو رفتن و علنی شدن این طرح و هشیار شدن طرف عراقی از کشته شدن در میدانهای مین نجات پیدا کردند.

این چهار نفر هرچند با گفتن واقعیت امر به استخبارات عراق به کمپ پناهندگی راه پیدا نکردند اما توانستند از مرگ حتمی نجات پیدا کنند و میزی را که سازمان چیده بود برهم بزنند و جان عده ای را نیز نجات بدهند و از شکاف بوجود آمده بین سازمان و عراق در آن شرایط حداکثر استفاده را بکنند.

علاوه بر این نفرات افراد دیگری نیز در این سلول بودند که تعدادی از آنان هم اکنون در اروپا بسر میبرند از جمله:

نادر نادری
محمد رزاقی که در فرانسه بسر میبرند.
وتعدادی دیگر که به دلیل جابجایی من به سلول دیگری نام آنها را نمیدانم.
من قربانعلی ترابی را فقط یکبار دیدم که امکان صحبت با او نبود زیرا وقتی او را به بازجویی بردند مرا هم به سلول دیگری بردند که خیلی بزرگتر از سلول قبلی بود و17نفر در آنجا بسر میبردند.
نفرات این سلول عبارت بودند از:
علی جلالی
بساط علی مشکینفام
علیرضا میزعسگری
محمد تقی ابخضر
علی قشقاوی
محمد سید حسینی
پرویز احمدی
علی خوشحال
الیاس کرمی
محمد کریمی
جمشید چهارلنگی
فرهانی
جلیل بزرگمهر
خلیل بزرگمهر
وتعدادی دیگر........

چگونگی دستگیری وقتل پرویز احمدی توسط شکنجه گران رجوی

متاسفانه در این سلول من و نفرات فوق شاهد قتل مظلومانه پرویز احمدی بودیم.

پرویز در آخرین لحظات روی دستهای من جان داد.
پرویز روزی که از قرار پزشکی بغداد برمیگشت وهنوز لباس (عادی سازی )غیرنظامی بر تن داشت جلو درب ورودی قرارگاه توسط اسدالله مثنی به بهانه رفتن به پیش بتول رجایی سوار بر خودرو جیپ میشود ومانند بقیه به مرکز 12سابق برده میشود وتوسط مجید عالمیان تفهیم اتهام نفوذ به ارتش میشود ودستبند زده میشود وبه زندان کنار(سوله سوخته )اورده میشود.
پرویز را برعکس بقیه که لباس زندان داشتند با همان لباس شهر به سلول آوردندو نوبت اول همان شب به بازجویی رفت واواخر شب او را با چشم کبود شده ولباس پاره به سلول برگرداندندو قبل از ورود به سلول توی راهرو توسط نریمان ومختار مورد شکنجه مجدد قرار گرفت و ما از داخل سلول صدای ضربات و فحاشی آنها را کاملا میشنیدیم .

همه نفرات کم وبیش بازجویی دردوران انفرادی را تجربه کرده بودیم وبعد از بازویی وکتک کاری به کنج انفرادی میرفتیم وفشار روحی زیادی نداشت اما اینبار یکی از بازجویی با سر وصورت خونین برمیگشت وخود را در بین افرادی میدید که تا چند روز قبل مسئول وفرمانده آنها بود ؛این برای همه تجربه جدیدی بود وپرویز با دیدن بقیه نفرات که او را به اینصورت میدیدند کاملا از دست رفت وتا سحر در گوشه ای نشسته بود وگریه میکرد وبا هیچکس حرف نزد وهیچ کدام هم تا سحر به پرویز نزدیک هم نشدیم؛ بعد از سحر یکی از هم یگانی های پرویز فضا را شکست وبه او نزدیک شد وبقیه هم به طرف او رفتیم.

توی سلول همه سیگار نداشتند وتا ان لحظه هم کسی سیگار به بقیه نمیداد اما این اتفاق مناسبات جدیدی را بوجود اورد و تعداد کمی که سیگار داشتند همه سیگارها را جلوی پرویز گذاشتند ؛ واین یک فرهنگ شد برای دفعات بعد که هر کس از بازجویی برمیگشت با سیگار از وی استقبال میشد.
معلوم بود پرویز سیگاری نیست چون بلد نبود سیگار بکشد اما ناشیانه میکشید.هنوز کسی حرف نمیزد وکسی جرات سوال کردن نداشت اما با برپا شدن سفره سحری یخ همه آب شد وپچ پچ کنان سوال از پرویز شروع شد وپرویز هم شروع به سوال از بقیه که چرا شما را اینجا اوردند وما هم به تناسب جواب دادیم به همان دلیل که تورا اوردند.
کم کم فضای خنده و شوخی باز شد و بعد از سحر از پرویز پرسیدیم چی میخواهند وبا تو چکار کردند با بغض گفت به من میگویند مزدور رژیم وگفتند بنویس که فلاحیان تو را فرستاده برای ترور رهبری...

خیلی ها هنوز فکرمیکردند که سازمان برای چک عملیاتی همه نفرات را اینجا اورده واین بازجویی وکتک کاری برای تربیت نفرات است بزودی تمام میشودویا چک ایدئولوژیک استو.......

روز بعدقبل از افطار دوباره پرویز را بردند و یکساعت قبل از سحرروز بعد ما متوجه باز شدن درب سلول شدیم.
ما در یک سلول بزرگ دو اتاقه ال مانند بودیم که درب ورودی در وسط دو اطاق قرار داشت هنگامی که درب سلول باز میشد همه به داخل اطاقها میرفتیم وجلو درب خالی میشد.
درب باز شد ونریمان و مختار زیر بغل یکنفر را گرفته بودند واو را را انداختند داخل و درب را بستند؛ درب که بسته شد همه هجوم بردیم به طرف وسط ...
ما از روی لباس او فهمیدیم پرویز است ؛صورت او غیر قابل شناسایی بود صورت بطرز وحشتناکی سیاه وکبود شده بود گوشها کاملا ورم کرده وشکسته بودند؛بینی شکسته بود و از درون ورم کرده بود مجرای بینی بسته بود ؛از گردن به بالا کاملا سیاه شده بود چشمها باز نمیشدند .
همه وحشت کرده بودیم انگشتان دست شکسته شده بودند وتا بالای ارنج سیاه شده بود.
شلوار لی تا بالای زانو پاره شده بود وپاها ورم کرده وخون مرده شده بودند واستخوانها سیاه شده بودند.
همه کپ کرده بودیم ؛ اکثر نفرات با دیدن این صحنه دور پرویز را خالی کردند؛ چهار نفری پرویز را به داخل اتاق اوردیم وقتی او را بلند کردیم یکبار ناله کرد اما توان نداشت ؛ بدن ورم کرده او هیچ شباهتی به پرویز نداشت.
خوب نفس نمیکشید وخر خر میکرد ؛فکر کردم خون توی گلوش لخته شده سعی کردم دهانش را باز کنم اما دندانهای خونینش قفل کرده بود ؛به یکی از بچه ها گفتم یک لیوان اب گرم از زندانبان بگیر؛رفت در زد ومختار امد همه گفتند خون تو گلوش گیر گرده آب گرم میخواهیم مختار خیلی خونسرد جواب داد نیاز نیست این مزدورخودشو به موش مردگی زده و دریچه را بست ورفت.
پرویز به تشنج افتاد و من تازه فهمیدم ضربه مغزی شده وخر خر هم ناشی از خونریزی مغزی بوده؛ تعدادی از شوک این صحنه هق هق میکردند پرویز در حال مرگ بود واز دست هیچکس کاری ساخته نبود و فقط گریه میکردیم ؛من سر پرویز را بلند کردم او را نیم خیز کردم تا شاید با بلند کردنش فشار خون احتمالی کمتر بشه ؛ کمی بهتر نفس میکشید اما دوباره تشنج کرد وبعد از تشنج دیگه حرکتی نداشت ؛ رگ گردنش نبض نداشت چند بار ماساژ قلبی دادم اما هیچ واکنشی نداشت ؛ قفل دهان باز شده بود اما هیچ دم وباز دمی علیرغم ماساژ قلبی نداشت وحشت کردم داد زدم در بزنید بگو نفس نمیکشه؛ دوباره بچه ها در زدند ومختار آمد همه داد زدیم نفس نمیکشه مختار داخل آمد واو هم ماساژ قلبی داد ولی نتیجه نداشت.
بعد مختار پاهای پرویز را گرفت و کشان کشان به بیرون سلول برد اونو تو راهرو گذاشت درب سلول را بست وما دیگه پرویز را ندیدیم.
موقع سحر مختار دریچه را باز کرد وگفت سهم پرویز را نگه دارید برمیگرده حلش خوب شده.
به غیر از چند نفری که هنوز فکر میکردند این یک ریل چک ایدئولوژیک است کسی حرف مختار را جدی نگرفت..............ای کاش راست میگفت.
قتل پرویز یک نمونه علنی بود وهنوز امار دقیقی از افراد ناراضی کشته شده توسط رجوی وجود ندارد.
قتلهای غیر علنی افراد همین سلول مانند:
علی خوشحال
الیاس کرمی
جلیل بزرگمهر
هودی از قهرمانان جودو استان لرستان
افرادی که به روی میدانهای مین فرستاده شدند و........
به این آمار زیر دقت کنید در یک پادگان 3500 نفره واینهمه آمار تافات؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آمارخودکشي ها:
1- ناصر محمدي
2- کريم پدرام
3- احمد رضاپور
4- رحيم نام مستعار رسول
5- معصومه غيبي پور
6 - يعقوب حقيقت فرد
7- علي فتحي
8- يعقوب کر
9- مونا نوروزي

آمار تصادفات:
1- مسرت معيني سال1991
2-آذر احمدي
3 - نسرين پارسيان
4-مريم طريقت نژاد
5- سياوش مقيمي
6- اشرف حاتميان
7- حسين مرحج
8- يعقوب ضيايي
9- احمد گماري
10- پرويز نظري
11-عباس ازموده
12-پروين مسرت
13 -جهانبخش عظيميان
14 -کاوه
15-محمد حاصلي
16-مصطفي عبدلي اشتياني

آمار سکته قلبي:
1- هايده همتي
2- بهزاد قادري
3- رضا نباتي
4- کامران بيات
5- محمد ولي کلبي
آمارآتش سوزي و خود سوزي
1- هما بشردوست
2- محمد افتخاري
3- فرمان شفا بين

این آمار صرفا تا سال 1381 میباشد وشامل افراد سر به نیست شده بعد از سقوط پدر خوانده رجوی را شامل نمیشود.
باشد که روزی رجوی تاوان این همه جنایات را در یک دادگاه صالحه با حضور اعضاء جداشده پس بدهد.
عباس صادقی
آلمان 27.04.2012

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر