تحولات تاریخی برروی دوش مردم زحمتکش همواره بوده ست . انها بوده اند که برای انقلاب باید پای به میدان بگذارند وگذاشته اند وحاکمیت ها را سرنگون کرده اند. نخبگان نمیتوانند که بجای مردم انقلاب نمایند. آنها میتوانند متفکرین یک انقلاب باشند، میتوانند فرهگ ساز ، منتقد و همراه با حرکت مردم زحمتکش وطبقات رنجدیده باشند ولی هرگز نمیتوانند که به جای انها انقلاب نمایند نه به عنوان پیشاهنگ ونه به عنوان "رهبر ". ودقیقا این خطراتی است که از طرف نخبگان یک انقلاب مردمی را تهدید میکند که آنها خود را نماینده مردم زحمتکش در حزبی متمرکز کنند وبعد مدعی "طبقه پرولتاریا" از شرکت تود ه های ز حمتکش در سرنوشت خود جلوگیری کنند و رهبریت خود را به صورت ا هرمی برعلیه طبقه زحمتکش بکارگیرند. این تاریخا انجام شده است و این را در کشورهای اروپای شرقی بوضوح دیدیم که خود ر ا به عنوان یک "جامعه کمونیستی "جا میزد ونتیجه اش حاکمیت فاشیستی یک حزب بر سرنوشت مردم زحمتکش بود وبی جهت نبود نیز که از هم پاشید که ازجمله دلایلش عدم شرکت مردم زحمتکش در سرنوشت سیاسی و اقتصادی خود بطور واقع بود. پس نخبگان بایستی تنها همراهان جنبش های مردم زحمتکش باشند ونه رهبر انها ، ا نها نباید به هربهانه ای رهبری مردم زحمتکش بپا خاسته را بعهده بگیرند چون دقیقا خود به یک طبقه خاص طی روند و پروسه ای تبدیل میشوند که بنام مردم زحمتکش انها را به غلاده میکشند . مردم زحمتکش بایستی با تشکیل شوراها قدرت سیاسی واقتصادی ورهبریت را در دست خود نگه دارند تا بروز تمرکز قدرت در دست نخبگان جلوگیری نمایند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر