۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه

غیرخودی ابدی: زندگی یک کمونیست تحت سرمایه‌داری

Lenin at work (colour litho)
جورج لوکاس(گئورگ لوکاچ)، فیلسوف مارکسیست معروف، گفته است که از نقطه نظر برخورد به زندگی، موضع لنین یک تغییر اساسی از انقلابیون پیش از او بود. اوجین لِواین (Eugen Levine) رهبر حکومت کوتاه «باواریا شوروی»، علی‌رغم این‌که ۱۳ سال از لنین جوان‌تر بود، و نماد برخورد پیش از لنین است، این گفته معروف را دارد که: «ما کمونیست‌ها مرده های بمرخصی آمده ایم!» براساس این برداشت، زندگی یک کمونیست، همیشه تحت سایه مرگ قریب‌الوقع می‌گذشت. این به معنی جانبداری از زُهدگرایی نبود؛ و لِواین که زمانی که فقط ۳۶ سال از عمرش می‌گذشت اعدام شد زاهد نبود؛ اما این بمعنی جانبداری از یک فلسفه شخصی بود که خاموش شدن زندگی در راه آرمان انقلابی را تحقق عالی آن می‌دانست.
لنین هم زاهد نبود. او عاشق بتهوون بود، شطرنج بازی می‌کرد، در تپه‌ها پیاده روی‌های طولانی می‌کرد، و خواندن نه فقط کلاسیک‌های روسی، بلکه کلاسیک‌های دیگر از آن‌جمله جک لندن (Jack London) را دوست داشت. اما برای او معنی زندگی در خود زندگی است، بشرط آن‌که به آرمان انقلابی اختصاص یابد. مرگ یک فداکاری عالی نیست که شخص به استقبال آن برود بلکه پایانی بود که تا آنجا که ممکن است، دقیقاً به‌خاطر طولانی‌تر کردن خدمت شخص به آرمان انقلابی، باید به عقب انداخته شود. لذا، او از شادی انبوه جزییات زندگی لذت می‌برد، از بازی با کودکان زینویف (Zinoviev) در بخش‌های مجاور کرملین، از واقعاً نگران بودن از این‌که آیا رفیق اینسا آرماند (Inessa Armand) در زمستان مسکو لباس به اندازه کافی گرم پوشیده است.

اما برخورد لنین به زندگی هر قدر از برخورد لِواین متفاوت به نظر برسد، محتوای واقعی زندگی آن‌ها- تحت تعقیب پلیس مخفی قرار داشتن، سال‌های طولانی تبعید در سیبری (لِواین نیز، که در یک خانواده یهودی در سنت پیترزبورگ بدنیا آمد، در جنبش انقلابی روسیه غسل تعمید یافت)، بحث‌های تُند و خسته کننده با رفقا، و رویاویی با خشونت دهشتناک جنگ داخلی- بندرت متفاوت بود. امروزه شرایط آن‌چنان متفاوت است که حتا اگر یک کمونیست بخواهد برخورد لنین به زندگی را داشته باشد، مجبور است زندگی را داشته باشد که شدیداً با زندگی لنین متفاوت است. آن زندگی چگونه خواهد بود؟ در اینجا پرسش تجربی کمونیست‌ها چگونه تحت سرمایه‌داری زندگی می‌کنند مورد نظر من نیست، بلکه تقاضاهای تئوریکی است که آن زندگی در مقابل آن‌ها قرار می‌دهد. پراکسیس (کردمان) سیاسی یک حزب کمونیست که مجبور است در درون یک جامعه سرمایه‌داری، جایی که در آن هیچ چشم انداز نزدیکی از فرارفتن انقلابی از نظام وجود ندارد، موضوع بحث زیادی بوده است. بالعکس، تضادهایی که در آن بستر در برابر زندگی خصوصی یک فعال کمونیست قرار دارند بندرت بحث شده اند.
ایثار نسبت به یک آرمان انقلابی البته نمی‌تواند مانند کار اداری یک شغل «نُه تا پنج» باشد. یک فعال کمونیست نمی‌تواند بسادگی در ساعات مشخصی خاموش شود و خود را در جهانی از خریدن سبزیجات، سریال‌های تلویزیونی و بحث‌های روشنفکرانه محلی غرق کند. درگیر بودن در یک تلاش برای فرارفتن از نظام، بدون تردید مجموعه ای از وظائف روزمره را می‌طلبد که با آنچه یک کارمند اداری درگیر آن است تفاوتی ندارد. اما این، هم انجام این وظائف و هم آنچه شخص طی ساعات «خارج از وظائف» برای مطلع شدن از شور فرارفتن از نظام انجام می‌دهد، و حتا شخص عادی را با ژرف‌ترین معنا می‌آراید، را می‌طلبد. و آن شور باید از برخورد «نُه تا پنج» که نشانگر یک زندگی از خودبیگانه است جلوگیری کند.
اما اگر این شور، که باید زندگی یک کمونیست را متمایز کند و  برخوردهای لنین و لِواین (گرچه هر یک معنای متفاوتی به آن دادند) برآن قرار داشت، موجب انزوای فعال کمونیست از زندگی روزمره عادی مردم شود، آنوقت خطر نداشتن ارتباط با آن‌ها و نتیجتاً مطرح نبودن پیش می‌آید. این‌که مردم چه فکر می‌کنند، وضعیت خود را چگونه می‌بینند، یک داده مهم برای تئوری کمونیستی، و نتیجتاً برای فرمول‌بندی پراکسیس کمونیستی است. از اینرو، مطلع شدن از دغدغه‌های روزمره مردم اساسی است؛ و بدین خاطر هیچ گزینه ای برای مشارکت خود شخص در زندگی روزمره وجود ندارد. نشست‌های حزبی که نور زندگی روزمره مردم مستقیماً وارد نشود، و جایی که تنها گروهی «تئوریسین‌های» متعهد با هم حرف می‌زنند جای آن‌را پُر نمی‌کند؛ همین‌طور هم اطلاعات صرفاً بدست آمده از طریق منابع حزبی، زیرا یک گرایش غیرقابل اجتناب برای کادرهای پائین وجود دارد که آنچه رهبران دوست دارند بشنوند را به آن‌ها بگویند. و اتکاء روی «رسانه‌های همگانی»، که عمدتاً تحت کنترل منافع سرمایه بزرگ قرار دارند، برای سنجش خُلق و خوی عمومی، پیامدهایی آشکارا منفی برای جنبش دارد.
حتا نظرات عناصر دلسور در میان نخبگان، شالوده لرزانی برای فرمول‌بندی یک پراکسیس کمونیستی مناسب است. داستان جالبی راجع به گروهی از انقلابیون هند، که خاستگاه اریستوکراتیک و مرفه داشتند وجود دارد، که جهت تقاضای کمک از شوروی برای مبارزه آزادی هند به ملاقات لنین رفتند. لنین که برای مدتی به نظرات آن‌ها گوش داده بود پرسید آیا شخصی که خاستگاه پرولتری داشته باشد در بین آن‌ها هست. دیدارکنندگان دست‌های خود را بهم مالیدند، با هم مشورت کردند و سرانجام تصمیم گرفتند شخصی که از همه به خواست لنین نزدیک‌تر بود راننده هندی خودروی بود که آن‌ها را به دفتر لنین آورده بود. آن‌ها تصمیم خود را با لنین در میان گذاشتند و لنین خواست که راننده به ملاقات آن‌ها آورده شود؛ و موقعی که او وارد اتاق شد، لنین به باقی هیأت نمایندگی پشت کرد و یک گفت‌و‌گوی طولانی پیرامون وضعیت سیاسی هند با راننده داشت! عمل کمونیستی مناسب نه فقط این‌گونه گپ‌های گاه و بی گاه، بلکه ارتباط مستمر با مردم عادی را می‌طلبد. این تنها از طریق مشارکت فعالین کمونیست در زندگی روزمره که آن‌ها را در ارتباط با مردم قرار می‌دهد حاصل می‌شود.
بنابراین یک تضاد منحصر بفرد زندگی یک کمونیست را تحت سرمایه‌داری احاطه می‌کند. غرق بودن در زندگی روزمره شور انقلابی را تهی می‌کند، برخورد به فعالیت‌های انقلابی بعنوان یک شغل «نُه تا پنج» دشمن پراکسیس صحیح است. همین‌طور است محدود ماندن صِرف به حلقه مسحور کننده همتایان انقلابی، زیرا این یا به قراردادن افکار واهی خود، یا رفقای خود درباره خُلق و خوی مردم بجای خُلق و خوی واقعی مردم منتهی می‌شود، یا به تکرار سخنان رسانه‌های سرمایه‌داری درباره ارزیابی از خُلق و خوی مردم می‌انجامد. بنابراین یک کمونیست لازم است هم در زندگی روزمره شرکت کند و هم در عین‌حال یک چشم انداز «غیرخودی» دربارۀ آن را حفظ نماید. این شرط با رفتار دوگانه، مانند درگیرشدن شدید فعال کمونیست با رفقا طی ساعات مشخص روز، و سپس عقب‌نشینی به یک دنیای خصوصی برای تجدید قوای خود تأمین نمی‌شود؛ بالعکس آن رفتار دوگانه گسست از زندگی روزمره طی دو مرحله را بدنبال دارد.
ممکن است گفته شود که موضوع مورد بحث در اینجا چیزی ویژه خواص است، این‌که مشکلاتی که جنبش کمونیستی در هند امروز با آن رو‌به‌رو است با مشکلاتی که از درگیربودن یا درگیرنبودن یک کمونیست در زندگی روزمره در یک جامعه سرمایه‌داری ناشی می‌شوند، کاملاً تفاوت دارند. در اینمورد اختلاف نظری وجود ندارد: جنبش کمونیستی در هند امروز باید با مسئله کاست و دیگر گروه‌ها درگیر شود، باید پراکسیس سیاسی خود را برای تشکیل یک جبهه متحد از گروه‌های اجتماعی فوق‌العاده مستأصل تنظیم نماید؛ باید نه فقط بشیوه ای مشروط، بلکه بعنوان یک پیوند اساسی با چشم انداز خود از سوسیالیسم، از حقوق دموکراتیک مردم دفاع کند؛ باید برای برداشتن مهار از خلاقیت مردم، از آن‌جمله کادرهای خود تلاش نماید؛ و باید در میان کادرهای خود که بیش از آنچه تاکنون راجع به آن حرف زده ایم مقدماتی است، در جاهایی که «بدی‌هایی» مانند فساد، «ساتراپ ایسم» محلی و مقام پرستی نیاز به توجه ویژه دارند، اقدام به «اصلاح» نماید.
با این وجود، گرچه همه این‌ها درست است، اما مسئله زندگی یک کمونیست تحت سرمایه‌داری، موضوع مهمی است، که نمی‌توان بسادگی آرزوی ناپدید شدن آن‌را کرد. بعلاوه، این موضوعی نیست که توجه زیاد تئوری پردازی کلاسیک مارکسیستی را جلب کرده باشد. مارکس و لنین بخش عمده زندگی خود را با این برداشت که یک انقلاب اروپایی قریب‌الوقع بود، گذراندند. هر دو، موقعی که راجع به چشم اندازهای یک انقلاب اروپایی دلسرد شدند توجه خود را بسمت شرق معطوف کردند، اما این برداشت که روزهای سرمایه‌داری رو به پایان است را رها نکردند. این، برداشت عمومی جنبش کمونیستی نیز بوده است. این برداشت ممکن است امروز بیش از هر زمان دیگری در گذشته معتبر باشد؛ با این وجود، به قابلیت دوام سرمایه‌داری نباید کم بها داد، در هر مورد موضوع چگونه یک کمونیست تحت سرمایه‌داری باید هم در زندگی روزمره درگیر شود و هم بیرون از آن باقی بماند نیاز به بررسی دارد.
منبع: فرانت‌لاین
نویسنده: پرابهات پا‌تنایک
برگردان: ع. سهند
تارنگاشت عدالت
برگرفته از سایت اعتراض
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر