۱۳۹۰ بهمن ۲۰, پنجشنبه

سربلند: جنبش كمونيستى ايران تا قبل از سياهكل

مطلبى كه در پايين خواهيد خواند هفت سال پيش بصورت فصل به فصل در  سايت من و پالتاک منتشر شده بود. آنزمان قصد داشتم اين بررسى را تا به امروز دنبال كرده و در حد توان خود تاريخى را ارائه دهم كه تمامى سانسورهايي كه در اين سالها به آن اعمال شده بود را از آن بزدايم. گمان ميكردم اين حق نسل ماست كه بداند در گذشته چه پيش آمد. اين حق نسل ماست كه اين جنبش را همانگونه كه بود، با تمام افتخارات و سستى ها و كژى هايش ببيند. آن زمان بشدت اعتقاد داشتم كه تاريخ جنبش كمونيستى در ايران همواره توسط سازمانهايي نوشته شده كه منافع خودشان را در آن دنبال ميكردند. معتقد بودم هميشه فاتحان هستند كه تاريخ را روايت ميكنند. چه فاتحاني در پس يك نبرد عظيم، و چه آنانيكه كه با فروختن ارامانهايشان جان خود را از مهلكه بدر بردند و در نبود آن بزرگان ديروز،  امروز نقش فاتحان را بازى ميكنند.

اما اين سلسله مطالب ادامه نيافت. فشارها روي دوشم سنگيني ميكرد. وارد دوره اى از ابهام  و شك شده بودم. بت هايم روى سرم فرو ريختند. اكثر آناني كه روزى حاضر بودم خودم را فداييشان كنم و تمام جواني ام به نامشان افتخار ميكردم يك به يك چهره ديگري را نشان دادند. نامهاي مقدس برايم بى اعتبار شدند. آْرم ها و سمبل ها تعاريفشان را از دست داده بودند. كلمات به مضحكه اي از ريا و تزوير مبدل شده بودند و همه اينها مرا خرد و متلاشي و متوقف كرد.

آن زمان كه مطالب زير را مينوشتم هنوز چهل سال نداشتم. جوانى سرشار از آرمان كه مدام زير لب زمزمه ميكرد " كاري بايد كرد، كاري كارستان" . اما نتوانستم كاري كنم. چون پاهايم سست شده بودند. اينكه بايد به " توده ها تكيه كرد" بيشتر يك شعار است تا واقعيت. انسان بايد رفقايي همراه و متحد داشته باشد. رفقايي ازاده ، ايثارگر و جانفشان  كه به هيچ چيزى جز انقلاب وابسته نباشند تا بتواند به پشتوانه آنها راهش را بيابد. اما آنهايى كه سالها به اشتباه به آنها تكيه داشتم كاغذي تر از آنچيزي بودند كه تصور ميكردم. منافعشان " مردم" نبود. منافع خانواده و قبيله بود، ارم و نشريه و اعلاميه بود، وبسايت بود. پنهان نگهداشتن واقعيات و سكوت در مقابل نادرستي ها از جمله واژه هاي مقدس شده بودند كه با هزار توجيح آن را رواج ميدادند. و اينها مرا فرو ريخت. از آن پس ديگر هرگز نتوانستم مطالبي جدي و تحليلي در خصوص مسئله اي بنويسم. تا قبل از آن نوشتن مطالب تئوريك از علائق سيري ناپذيرم بود كه بسيارى از آنها در كشهكشان اينترنت و برخي نشريات با نامهاى گوناگون ولو شده اند.

نوشتار ضميمه زير كه اگر حوصله خواندن آن را پيدا كرديد ، يكسال بعد،  تا آستانه قيام پنجاه و هفت نوشته و ادامه پيدا كرد كه بروي وبسايت قرار نگرفت. شايد روزى كامل شود . شايد هم خير . هنوز نميدانم. اميدوارم همين مطلب نصفه و نيمه برايتان جالب باشد
 

فصل اول :جنبش كمونيستى ايران تا قبل از سياهكل

بخش نخست: از نهضت جنگل تا پايان جمهورى گيلان

سربلند 15 سپتامبر 2005
مقدمه:
وقتى از جنبش كمونيستى ايران مىگوييم عملا به دو نوع جنبش اشاره داريم ، قبل و بعد از سياهكل. بهمين خاطر پس از سياهكل را جنبش نوين كمونيستى نامگذارى كرديم. چرا كه كمونيستها پس از جمعبندى از گذشته و تاريخ جنبشى كه موجود بود به راهكارهاى تازه اى  گرويند.
امروزه تمامى گروه هاى كمونيستى موجود ايرانى در هنگام نگارش تاريخ با تحريف آن تلاش دارند اينگونه وانمود كنند كه اصولا جنبش كمونيستى در ايران با سازمان چريكهاى فدايى خلق ايران شروع شده و قبل از آن چيزى بنام جنبش كمونيستى وجود نداشت. از همين رو هرگز در تاريخچه ها و تحليلهاى تاريخى خود اشاره اى به سالهاى قبل از تاسيس سچفخا نمىكنند .
به هر رو درست ديدم كه اين بررسى را از ابتدا شروع كنم تا توانسته باشم تا حدودى ريشه هاى موجود كمونيستى در جامعه ايران را نشان داده باشم.
يكى ديگر از دلايل شروع اين مقالات روشن كردن نكات تاريكى است كه جنبش فداييان همواره از پرداختن به آن طفره مىرفت. از ياد نبريم كه دنياى سرمايه دارى و بورژوازى هر بيست سال اسنادى را منتشر مىكنند كه گاها در آن خيانتها و جنايتهايشان بازگو مىشود، اما متاسفانه بسيارى از ماركسيستها كه خود را آلترناتيو نظم موجود مىدانند نه تنها هيچگاه علاقه به روشن كردن دوره هاى مبهم تاريخى ندارند، بلكه كسانى كه در اين راه حركتى كردند را با انواع و اقسام اتهامها بىاعتبار كردند. بگمان اين صاحب اين قلم براى نزديكى به توده ها و جلب اعتمادشان چاره اى نداريم تا شجاعانه با گذشته برخورد كنيم ، اشكالات را ببينيم و با نقدى صادقانه از آنچه كه گذشت راه را براى حركت بسوى جامعه اى كه حق اين خلق زجركشيده است هموار كنيم.

اين نوشتار بصورت تيتر وار و خلاصه ارائه مىشود. درحالى كه پرداختن به هر يك از سرفصل هاى اشاره شده در آن مستلزم نوشتن ده ها صفحه مىباشد كه از روى اينكه هدف نوشتن اين مقالات رسيدن به بررسى تاريخچه سازمان چريكهاى فدايى خلق ايران است از پرداختن به جزئياتش صرف نظر ميكنم.

***
بخش نخست:
از نهضت جنگل تا پايان جمهورى گيلان
پيروزى انقلاب در شوروى موجى از شعارهاى سوسياليستى را بجهان صادر كرد. انقلابى كه براى اولين بار در جهان بوقوع پيوسته بود  چشم مليونها انسانى كه كمرشان زير بار استثمار خرد شده بود به خود خيره كرد.جهان به انقلاب خيره شده بود و از سويى ديگر دولت انقلابى شوروى هم بنابر ايدئولوژى انترناسيوناليستى اش در صدد صدور انقلاب و كمك به آزادى ديگر خلقهاى جهان بود.
بررسى اسناد و مدارك " كمينترن" نشان از آن دارد كه از رهبران انقلاب با بررسى وضعيت جهان و بخصوص " شرق" كشور ايران را مستعدترين و مناسب ترين محل براى پيشبرد اهداف كمونيستى درنظر گرفته بودند.

" ترويانوسكى" كه خود از رهبران بلشويك بود در سال 1918 با نوشتن كتابى تحت عنوان " انقلاب و شرق" مدعى شد كه " از مدتها پيش زمينه هاى انقلاب در ايران بوسيله امپرياليستىهاى انگليس و روسيه تزارى فراهم شده و امكان انقلاب كمونيستى در ايران فقط نيازمند يك تكان و فشار خارجى و عزم راسخ كمينترن است" او ضمن توجه دادن حزب به مسايل ايران اينگونه نتيجه گيرى كرد كه " كليد حياتى انقلاب در شرق بايد بدست ما باشد، ايران به هر قيمتى كه شده بايد ملحق به انقلاب جهانى كمونيستى شود"
همسايگى ايران و شوروى، داشتن زمينه هاى مشترك عميق فرهنگى و اقتصادى ، تشابه نوع استثمارى كه هر دو خلق ايران و روس از آن رنج مىبردند و مرزهاى طولانى آبى و خاكى تماما منجر به اين شد كه انديشه سوسياليستى بسرعت به ايران صادر شود. بنابراين رهبران انقلاب به بررسى جنبشهاى موجود در ايران پرداختند كه در آن زمان جنبش " نهضت جنگل" به رهبرى ميزا كوچك خان سرآمد آنها بود.

خصلت نهضت جنگل اساسا بر پايه مبارزه با تجاوزگرى و امپرياليسم انگليس شكل گرفته بود و در خود ملغمه اى از مذهب و ناسيوناليسم را حمل مىكرد. جنگليان دست به شورشهاى وسيع در خاك گيلان زده بودند و در مقابله با تجاوز نيروهاى انگليس مسلحانه مبارزه مىكردند. نگاه بلشويك ها از همان ابتدا به نهضت جنگل معطوف شد و اعتقاد داشتند كه " كوچك خان بذرى بود كه كاشتن دقيق و استادانه آن مىتوانست احتمال يك محصول خوب از روحيه انقلابى در بين خلق ايران بوجود بياورد". ولى سير تاريخ نشان داد كه در نهايت كوچك خان نه تنها نتوانست با بلشويك ها همسويى پيدا كند، بلكه حتى در مقابل آنها هم قرار گرفت . چراكه منطقا كوچك خان قادر نبود در عين شعار هاى شديد ناسيوناليستى و ضديت با اشغالگرى با كسانى متحد شود خودشان در صدد اشغال بخشى از خاك كشورش بودند و اينچنين جنبش نهضت جنگل هيچگاه نتوانست به شعارهاى سوسياليستى نزديك شود و با مرگ كوچك خان نهضت هم متلاشى شد.

كميته عدالت
اولين اقدام عملى و يا شايد منشا  شروع جنبش كمونيستى در ايران را مىتوان پيدايش گروهى به نام " عدالت" دانست. گروهى از كارگران ايرانى و اذرى مقيم باكو بر مبناى اصول ماركسيستى حزبى را بوجود آوردند كه " كميته عدالت" نام گرفت. اولين اقدام جدى آنها هم اشغال كنسولگرى ايران در باكو بود. آنها در دوبار حمله به كنسولگرى سرانجام آنجا را به اشغال خود درآورده و هيئتى به رياست " غفارزاده" كه دبير اول حزب هم بود را به ايران فرستاد تا با كوچك خان تماس بگيرد تا بتوانند دست بعمليات مشترك ديگرى در خاك ايران بزنند اما او قبل از اينكه بتواند با كوچك خان ملاقات كند بدست يكى از مخالفان درون حزبى خود پس از خروج از باكو كشته شد.

كميته عدالت اما پس از مرگ رهبرش فعاليت خود را ادامه داد و توانست در آذربايجان شوروى نيرويى معادل چهارهزار نفررا بدرو خود جمع كند. ارگان رسمى آنان " بيرق عدالت" نام داشت كه بزبانى تركى منتشر مىشد. كميته عدالت پس از پايان جنگ جهانى توانست خود را بيشتر سازمان دهد و با انتخاب دبير اول جديدى بنام " سيد جعفر جوادزاده" كه چند سال بعد به " جعفر پيشه ورى" معروف شد  بطور مشخص بروى ايران و بخصوص آذربايجان ايران متمركز گرديد. نشريه " حريت" ارگان رسمى كميته عدالت شد و هدف آنها هم كمك به كارگران و مستمندان جهان و اتحاد آنان با يكديگر براى انقلاب سوسيالستى جهانى اعلام شد.
پيشه ورى اهل " خلخال" بود و زبانهاى تركى، فارسى و روسى را بخوبى تكلم مىكرد. او به عنوان رهبر اولين حزب كمونيستى ايرانى بهمراه ارتش سرخ وارد بندر انزلى و سپس رشت شد و بدين شكل اولين حزب كمونيستى در درون خاك ايران ايجاد شد.

جمهورى گيلان
اشغال گيلان توسط ارتش سرخ سبب شد كه گروه هاى مختلفى با شعار آزاديخواهى و سوسياليسم در آنجا ريشه بدواند ، ريشه اى كه هيچگاه از گيلان پاك نشد و پس از آمدن چندين دولت و انقلاب و حتى تا به امروز كه جمهورى اسلامى بر آن حكمفرمايى مىكند وجود دارد. نحوه پوشش روستاييان و بىتوجه اى آنان به مسايل مذهبى و آماده بودن پذيرش تفكر سوسياليستى در گيلان حاصل همان دوره كوتاه جمهورى گيلان بود.
 كميته عدالت بهمراه نهضت جنگل مسئوليت گردانندگى جمهورى گيلان را بعهده گرفتند اما تنوع عقيده و وجود انديشه هاى مذهبى در ميان جنگليان بطور دائم سبب برخورد ميان انان مىشد. در آن ايام چندين نامه ميان لنين و تروتسكى و همچنين چند پيام بين " تروتسكى" كه آن زمان كميسر عالى ارتش سرخ بود با كوچك خان رد بدل شد كه نتيجه آن مذاكرات و برخوردها منجر به تشكيل " حزب كمونيست ايران" برهبرى " سلطانزاده" شد.

سلطانزاده با گروه حزبى خود شروع به اقداماتى از قبيل اشتراكى كردن مزارع كشاورزى و واگذارى انان به كشاورزان خرده پا كرد. در حقيقت سلطانزاده الگوى پس از انقلاب در شوروى را در گيلان پياده كرد كه همين منجر به برخوردهاى زيادى در گيلان شد، بحدى كه حزب كمونيست شوروى با نوشته نامه اى از او خواست كه از چپ روى و اقدامات عجولانه دست بردارد.

حزب كمونيست ايران اولين كنگره خود را در مرداد سال 1922 در بندر انزلى تشكيل داد. كنگره كه از 48 نماينده و دوهزار عضو تشكيل مىشد مفاد زير را به تصويب رساند:
سرنگون كردن سلطه امپرياليسم در ايران
مصادره اموال كليه شركت هاى خارجى
شناسايى حق خودمختارى براى همه مليت ها در چهارچوب وحدت كشور
مصادره تمام زمينهاى متعلق به مالكان بزرگ و تقسيم ان در بين دهقانان و سربازان ارتش خلق
اتحاد با شوروى و انقلاب جهانى پرولترى

كنگره كه پيامهاى تبريكى براى فتوحات ارتش سرخ فرستاده بود با استقبال وسيع حزب كمونيست شوروى روبرو شد . كنگره لنين و نريمانف ( صدر شوراى جمهورى اذربايجان) را به عنوان روساى افتخارى و غيابى خود برگزيد و سلطانزاده را مامور كرد كه رابط حزب با لنين باشد. لنين با علاقه به بحثهاى كنگره توجه كرد و در حمايت از انقلاب ارضى كه داراى اهميت براى ميلونها دهقان گيلانى بود نظرياتى را ارسال كرد كه از جانب سلطانزاده، زينوف و بوخارين مورد استقبال و در راس برنامه هاى حزب قرار گرفت.

جمهورى گيلان هرچه پيش مىرفت اختلافات درونش بروز مىكرد، اختلافاتى كه ميان مليون و كمونيستها در ابتدا شكل متعارفى داشت هر روز حادتر شد تا جايى كه سرانجام به انحلال دولت گيلان و بقدرت رسيدن  " احسان الله خان" در شهر رشت شد، او پس از بقدرت رسيدن " كميته ملى آزاديبخش ايران" را اعلام كرد. اين كميته كه در مقابل جريان " ميرزا كوچك خان" شكل گرفت بود  با تاسيس" اتحاديه جوانان كمونيست" اقدام به تحريك جوانان بر عليه ميرزا كوچك خان ميكرد. مسئولين مهم كميته فوق  احسان الله خان و سلطانزاده بودند. رژيم جديد گيلان بلافاصله دو نشريه به نام هاى " كمونيست" و " انقلاب سرخ" منتشر كرد كه حاوى اطلاعاتى در مورد سازمان و نحوه عمل حكومت جديد گيلان بود.

احسان الله خان در قبل از انقلاب اكتبر با گروه تروريستى ضد تزارى  ناردونيكها فعال بود و از همين رو در زمان بقدرت رسيدنش در رشت با تشكيل گروهى با عنوان " كميته مجازات" شروع به ترور چهر ها و مهره هاى رژيم دولتى ايران كرد. كميته مجازات در مدتى حدود دو سال چندين مسئول نظامى سياسى و پليس را در تهران و شهرهاى ديگر كشور ترور كرد. احسان الله خان كه در همان هنگام روياى فتح تهران را در سر داشت در سال 1299 با گروه مسلح خود به قصد فتح تهران به  سمت تهران حركت كرد كه هنوز به جاده اصلى نرسيده از سوى ارتش ايران شكست خورد و تمام نيروهايش تارومار شدند.

جمهورى گيلان پس دوره اى سرشار ا ز فراز و نشيب سرانجام شكست خورد كه بدنبالش  اكثر  اعضاى اصلى حزب كمونيست ايران به شوروى گريختند. در همان ايام " حيدر عمواقلى" كه انقلابى كهنه كار مقيم باكو بود به عضويت حزب ضعيف شده كمونيست ايران در آمد و بسرعت به مقام دبيراولى آن رسيد.در زمان صدارت حيدر عمواقلى بر حزب كمونيست بحثهاى ايدئولوژيك بسيارى بوقوع پيوست. بحثهايى از قبيل خصلت انقلاب ايران، چگونگى اتحاد با بورژوازى و ماكين خرد، مسئله مذهب و حجاب و بسيارى از مباحث مهم ايدئولوژيك مورد بحث و گفتگو قرار گرفت كه اكثر آنها در نشريه " ايزوستا" چاپ مسكو منتشر مىشد.
 بررسى اين برخوردهاى ايدئولوژيك از حوصله اين نوشتار كوتاه است.
سرانجام جمهورى گيلان پس از يكدوره  تقويت در خارج از مرزهاى ايران  بازهم شكست خورد و براى هميشه از صحنه معادلات سياسى ايران حذف شد.
ادامه دارد
پانوشت هاى اين فصل:
سلطانزاده نام مستعار " آواديس ميكاييان" يكى از ارامنه كمونيست ايران است كه از دوستان نزديك لنين بود. وى هفت كتاب مهم  به نامهاى " ايران معاصر، امپرياليسم انگليس در ايران، نفت و ذغال سنگ ، و كارگران" دارد. سلطانزاده در دهه 1930 در تصفيه هاى حزب كمونيست شوروى بقتل رسيد و بعدها يعنى در دوران خروشچف از او اعاده حيثيت بعمل آمد.

امروزه  تروتسكيستهاى ايرانى سلطانزاده را بزرگترين تروتسكيست ايران مىشناسند در حالى كه ابدا اينطور نبود. هرچند كه او بخاطر دفاع از تروتسكى كشته شد اما در زمانى كه در ايران و در جنبش كمونيستى فعال بود هنوز ايدئولوژى بنام " تروتسكيسم" مفهوم پيدا نكرده بود كه بتوانيم او را تروتسكيست بدانيم.

بوخارين از نظريه پردازان حزب كمونيست شوروى بود كه از جوانى به عضويت كميته مركزى بلشويك ها درآمد. او در جريان اختلافات درون حزب كمونيست شوروى پس از انقلاب به فراكسيون تروتسكى پيوست و بدنبال يكسرى ترور رهبران برجسته حزب در شوروى و بخصوص ترور دبير اول حزب كمونيست در مسكو( الكساندر كيروف) بهمراه تنى چند دستگير شد. سرانجام بوخارين در سال 1938 پس از محاكمه اى علنى تيرباران شد.

 منابع مورد استفاده در اين بخش:
الكساندر بنينگسن: سلطان غالب
اداوارد ج بارون: انقلاب ايران در سالهاى 1905 و 1909
احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران
سپهر ذبيح: تاريخ جنبش كمونيستى در ايران
محمد تقى بهار: تاريخ احزاب سياسى ايران
ملك اشعرا بهار: تاريخ احزاب سياسى در ايران


بخش دوم: از تقى ارانى تا جمهورى اذربايجان

حزب كمونيست ايران كه به خاك شوروى و باكو هجرت كرده بود عملا تبديل به يكى از جريانات سياسى موجود در شوروى شد و با شركت در كمينترن بخود تنفس مصنوعى مىداد. حزب كمونيست كه زمانى تحليلهايى مشخص بر پايه وضعيت موجود ايران داشت پس از مرگ " حيد عمو اقلى" و به رهبرى رسيدن دوباره  " سلطانزاده" تبديل به جريانى دسيسه گر شده بود .

حزب كمونيست شوروى كماكان درگير بحث انقلاب در و شرق و ايران بود. ششمين كنگره كمينترن بطور كاملى در اين خصوص بحث كرد و اسناد ارزنده و مهمى را از خود برجاى گذاشت. در آن زمان چند نظر متفاوت در مورد انقلاب در ايران وجود داشت. نظرلنين كه در دومين كمينترن ارائه شده بود نوع  انقلاب در ايران " بورژوا دمكراتيك" مىدانست و معتقد بود كه براى راهيابى به سوسياليسم ابتدا بايد بقاياى فئوداليسم و ماقبل از سرمايه دارى را مورد حمله قرار داد از همين رو اتحاد طبقه كارگر با دهقانان را از شروط اصلى انقلاب در ايران مىدانست. اما اين نظر بطور كامل مورد توافق قرار نداشت و گرايشات ديگرى هم در كمينترن در مقابل نظريه  لنين ايستادگى مىكردند كه البته تمامى آنها نسبت به گرايشات ناسيوناليستى در جنبش هاى جهان سوم با ديده شك و نا اطمينانى نگاه مىكردند.

استالين اعتقاد داشت كه " زمان آن فرارسيده تا احزاب كمونيست شرق از يك جبهه متحد ملى بدر آمده و به يك بلوك انقلابى ميان كارگران و خرده بورژوازى تبديل شوند" ، و اين درحالى بود كه " بخارين " اصرار داشت كه انقلاب در شرق بايد اصيل بوده و موجب تكرار آنچه كه بر روسيه رفت نشود.

در پى غلبه هرگرايشى شاهد رخ دادن وقايعى در جنبش كمونيستى ايران هستيم كه گاهى بايكديگر تفاوت هاى نظرى و ايدئولوژيكى فاحش داشتند.

ظهور ماركسيستهاى اروپايى در ايران:
ماركسيسم علم و فلسفه اى بود كه در اروپا و بخصوص المان زاده شد. به همين خاطر گذشته از انقلابيون و رهبران بلشويك در شوروى اما گروه هاى مختلف ديگرى هم بودند كه به ماركسيسم گرويده ولى به شوروى و حزب كمونيست آن ارتباطى نداشتند. آنها درحالى خود را " ماركسيست لنينيست" مىشناختند كه تلاششان بر آن بود كه فلسفه ماركسيسم را بدون تاثيرگيرى از مصوبات كمينترن تحليل و ارائه دهند.
يكى از مهمترين گروه هاى مروج ماركسيسم كه مشتمل بر ماركسيستهاى ايرانى مقيم اروپا بودند گروه" دكتر تقى ارانى" بود.

تقى ارانى  كه متولد آذربايجان  و سالهاى طولانى در آلمان فيزيك خوانده بود بدنبال انحلال كميته عدالت دست به انتشار نشريه اى بنام " دنيا" زد. نشريه دنيا اصولا بروى بحثهاى تئوريك ماركسيست متمركز شده بود و هدف خود را ترويج و اشاعه ماركسيست لنينيست مىدانست. مجله دنيا آنچنان ميان روشنفكران مطرح شد كه بلافاصله بزبان المانى در برلين چاپ و منتشر مىگرديد كه  پس از بقدرت رسيدن هيتلر متوقف شد.

مجله دنيا مهمترين مباحث ايدئولوژيكى ماركسيستها را نشان گرفته بود . شايد بجرات بتوان ادعا كرد كه تاريخ ماركسيسم در ايران و حتى تا امروز،  هرگز شاهدي چنين مباحثى در غالب يك مجله نبود. ارانى با نوشتن مقالات متعدد علمى با زبانى ساده و شيوا ماركسيسم را توضيح مىداد، او به معنى كلمه " دانشمند" ى بود كه علم را از ماركسيسم جدا نمىدانست و هميشه از همان زاويه به آن مىپرداخت.ارانى در مقاله اى با عنوان "بشر از نظر مادى" در نشريه دنيا نوشت :
" دولت دستگاهى است كه از سوى طبقات زورگو بوجود آمده تا سلطه خود را بر طبقات ضعيف حفظ كند.  در يك جامعه طبقاتى  هر جنبه از حيات اجتماعى و سياسى داراى پايگاه طبقاتى مىباشد و بسود نظام حاكم سازمان داده شده است، پس ابلهانه است اگر تصور كنيم چنين سازمانى هرگز بتواند خوشبختى و شادكامى براى مردم خود فراهم سازد".
   علاوه بر نشريه دنيا، مجله ديگرى هم بنام " پيكار" در المان منتشر مىشد كه به ايران فرستاده مىشد كه آن نشريه هم بتقاضاى دولت ايران توسط هيتلر توقيف گرديد.

دولت كه  كمر به نابودى كمونيستها بسته بود با تصويب قانونى در خردادماه سال 1310 كمونيستها را با عنوان كسانى كه امنيت ملى كشور را بخطر مىآندازند مورد تعقيب قرار داد كه بدنبالش سيل دستگيرى فعالين كمونيست شروع شد و دكتر تقى ارانى بهمراه 53 نفر از يارانش كه به گروه " 53 نفر" مشهور شدند به زندان افتادند.

ارانى در دادگاه  از نظريات ماركسيسى خود بشدت دفاع كرد اما اتهام " كمونيست بودن" را از سوى دادگاه نپذيرفت. نه تنها ارانى، بلكه هيچكدام از يارانش خود را كمونيست نناميدند، بلكه انها اصرار داشتند كه در تلاش ترويج نظريات علمى ماركس در جامعه بودند و از همان هم دفاع كردند.
محاكمه با محكوميت هر 53 نفر خاتمه يافت و احكام زندان از ده تا سه سال را شاملشان كرد. دكتر تقى ارانى چندى بعد بطرز مشكوكى در درون زندان كشته شد.
به زندان افتادن گروه 53 نفر لطمه بزرگى به آموزشهاى ماركسيستى درون جامعه وارد كرد اما همانها سلولهاى زندان را تبديل به كلاسهاى درس آموزش ماركسيسم كرده بودند و تعداد زيادى را تعليم و تربيت كردند كه  پس از رهايى از زندان دست به تشكيل  بزرگترين و قوى ترين حزب سياسى تاريخ ايران زدند كه " حزب توده " نام گرفت.

حزب توده ايران:
ساعت چهار صبح روز سوم شهريور 20 سفيران دو دولت انگليس و شوروى طى نامه هايى جداگانه به نخست وزير وقت " حسن على منصور" اطلاع دادند كه بخاطر نقض بىطرفى دولت ايران در جنگ و حمايت ايران از ارتش آلمان  قصد اشغال كشور را  دارند. بدنبال اين نامه ارتش شوروى و انگليس  دو منطقه شمال و جنوب كشور را به اشغال خود در اوردند.  ارتش سرخ با سه ستون وارد ايران شد، ستون اول از سمت جلفا به طرف تبريز حركت كرد، ستون دوم از مرز استارا به سمت بندر انزلى و رشت هجوم كرد و ستون سوم به خراسان و مشهد يورش برد كه پس از چند روز شهرهاى تبريز و مشهد و استان گيلان را بتصرف خود درآوردند.

ارتش انگلستان هم با دو ستون حمله خود را شروع كرد. ستون اول از مسير خانقين و پس از اشغال كرمانشاه و همدان به قزوين رسيد و ستون دوم خوزستان و مناطق نفت خير را به اشغال خود درآورد.
حملات متفقين به ايران و اشفتگى بى حد و حصرى كه دولت را دربرگرفته بود سرانجام منجر به استعفاى رضا شاه و به سلطنت رسيدن محمدرضا شاه گرديد.

شاه جديد تلاش كرد با بكاربردن راه هايى كمى از فشار جامعه بروى دولت را بكاهد. بنابراين از فشار بروى احزاب سياسى كم و فرمان عفو عمومى زندانيان سياسى را صادر كرد. در پى اين فرمان گروه تقى ارانى از زندان آزاد شدند و بلافاصله تاسيس " حزب توده ايران" را اعلام كردند. حزب توده در ابتدا خود را كمونيست نمىدانست، بلكه مدعى بود حزبى براى رفاه تمامى آحاد جامعه بوجود آوردند، از همين رو اگاهانه از پسوندهاى ماركسيستى در مقابل نام خود احراز كردند تا بتوانند هم بميان مردم عادى نفوذ كنند و هم خود را از تير رس دولت دورنگه دارند. حزب توده بدنبال تاسيس خود " سلميان ميرزا اسكندرى" را به عنوان مسئول كميته مركزى خود و دو برادر ديگرش بنامهاى ايرج و عباس اسكندرى را هم به عنوان اعضاى كميته مركزى معرفى كرد. نشريه رسمى حزب روزنامه " نامه مردم" بود كه به سردبيرى دكتر " رضا رادمنش"  به انتشار مىرسيد. در مرام نامه حزب توده بدون اشاره به شعارهاى سوسياليستى هدف خود را مبارزه براى استقرار دمكراسى و آزادى هاى دمكراتيك معرفى كرده بود.

بدون هيچ شك و ترديدى فضاى سياسى كشور براى يك دهه در اختيار حزب توده بود. حزب توانست به شكل اعجاب آورى خود را سازمان داده و پيچيده ترين شبكه ارتباطى درون جامعه را ايجاد كند. تقريبا مكانى وجود نداشت كه حزب توده يكى از اركانهاى خود را در آنجا مستقر نكرده  و در تحولاتش تاثيرگذار نبوده باشد. حزب توده توانست تبديل به بزرگترين و تاثيرگذار ترين حزب سياسى ايران شود كه تا امروز هيچگاه هيچ سازمان و گروه سياسى نتوانست آن دوره را بنحوى تكرار كند.

نكته جالب و مهم ديگر حزب در ارتباطش با شوروى بود. حزب توده در بدو تشكل و تاسيسش كمترين ارتباط را با شوروى داشت  چرا كه عموما توسط كسانى بنيانگزارى شده بود كه به ماركسيسم مدل اروپايى اعتقاد داشتند. اما سرنوشت و سير تحولات سياسى كشور منجر شد كه چند سال بعد نه تنها حزب توده به شوروى نزديك شود بلكه عملا به نماينده و سخنگوى دولت شوروى در ايران تبديل شد و حيات سياسى خود را تا پايان عمرش به شوروى گره زد.

گروه " 53 نفر" جريانى سوسيال دمكرات بودند و هيچگاه خود را كمونيست نناميدند، اما پس از تشكيل حزب توده نيروهايى به آنها پيوستند كه از دوره " حزب كمونيست ايران" باقى مانده  بودند، عبدلصمد كامبخش ، مرتضى علوى و عزت الله سيامك از جمله اشخاص سرشناس حزب كمونيست ايران بودند كه به " توده" پيوستند. در حقيقت همانها خط نزديكى با شوروى و پيروى سياستهايش را در درون حزب تئوريزه و دنبال كردند.

حزب توده هيچگاه به " انقلاب " از طريق قهر مسلحانه معتقد نبود. آنها عمدتا بروى دگرگونى با استفاده از ابزارهايى نظير سنديكاها و اعتصابات كارگرى متمركز بودند و تفكر " قهر مسلحانه" نه تنها در ميانشان جايى نداشت بلكه شديدا هم با آن مرز بندى داشتند. كمااينكه بعدها خواهيم ديد كه مرزبندى با همين نگرش منجر به شروع جنبش چريكى و پيدايش فداييان خلق خواهد شد.

اشغال بخشهاى شمالى ايران توسط ارتش سرخ  بمثابه نقطه قوتى براى حزب توده بدل شده بود. حزب  در كشور داراى نقاطى شده بود كه بدون هرگونه ترس و بيمى از دولت مركزى قادر به فعاليت بوده و براى تاثيرگذارى بر هيئت حاكمه تحركات وسيعى را داشته باشد.  از همين رو حزب توده شعار " مبارزه با فاشيسم" را در دستور كار خود قرار داد. شعارى كه مىتوانست نيروى توده اى بيشترى را بخود جذب كند و از سويى ديگر سبب نزديكى بيشترش به شوروى شود. در دهه 20 شمسى حزب توده دو شعار مهم را پرچم تبليغى خودش كرده بود، شعار مبارزه فاشيسم و شعار " نان ، بهداشت و تحصيل رايگان براى همه" ، انتخاب شعارهاى درست توانست حزب را بسرعت به جلو برده و حمايتهاى توده اى از او را بيشتر از گذشته كند. در حقيقت همين انتخاب درست شعارهاى مبارزاتى سبب شده كه هزاران نفر به عضويت حزب دربياييند و ظرف كمتر از يكسال داراى 35 نشريه و مجله منتشره در داخل كشور شود.
 حزب توده توانست از تاكتيكى سود بجويد كه پس از آن كمتر سازمانى توانست از آن استفاده درست كند. كمااينكه در اينده خواهيم ديد تقريبا اكثر شعارهاى تبليغى گروه هاى كمونيستى بشدت دور از توده بودند و هيچ احساس و برانگيختگى را در ميان قشر هاى مختلف جامعه بوجود نمىآوردند.

حزب توده با قدرت خود را به سير تحولات تحميل كرد تا زمان انتخابات دوره چهاردهم مجلس شاهديم كه كشور در دست دو گروه قرار گرفته بود، حزب توده و حزب " اراده ملى" كه توسط سيد ضيا طباطبايى رهبرى مىشد. در آن دوره تنها اين دو حزب رقباى شركت در انتخابات مجلس بودند . حزب توده در جريان انتخابات توانست يك پنجم كل ارا را از آن خود كرده و نه نفر را بدرون مجلس بفرستد و در برخى نقاط مانند شمال و جنوب كشور قريب نود درصد ارا را از آن خود كرد.

 از ميان كسانى كه به مجلس راه يافتند " جعفر پيشه ورى" بخاطر رد اعتبارنامه اش نتوانست وارد مجلس شود  و از سوى ديگر اعتبار نامه " سيد ضيا" هم مورد بررسى قرار گرفت . در همان ايام حزب توده در جدال نفس گيرى كه بر سر رد اعتبار نامه سيد ضيا در حال انجامش بود توانست ثابت كند كه از نظر تشكيلات و سازماندهى  فوق العاده قوى است. تشكيلات حزب توده مدلى از حزب بلشويكها بود و روابط درونى آنها را اصل " سانتراليسم دمكراتيك" تعيين مىكرد. يعنى دمكراسى درون حزبى در جهت حفظ ساختمان حزب و ارتقا آن به سطح كاملتر.

به اعتقاد نگارنده اين متون مىتوان عملكرد حزب توده را تا آن دوران مثبت ارزيابى كرد و با افتخار از آن ياد كرد. هرچند كه همين حزب با آنچنان فعاليت درخشان سياسى  چند سال بعد  تبديل به نفرت انگيز ترين حزب سياسى ايران شد و كارنامه اى سرشار از خيانت و جنايت را از خود بيادگار گذاشت

اولين اختلاف و انشعاب درون حزب توده:
مرامنامه حزب توده تا اين دوره موقتى بود و در اولين كنگره  در سال 1325 حزب به بررسى مرامنامه و اهداف سياسى خود پرداخت كه در آن از همه چيز گفته شد و مورد تصويب قرار گرفت بجز اعلام ماهيت ايدئولوژيك حزب كه همين موجب شروع اولين اختلافات درونى شد. حزب با سئولات متعددى از سوى جناح چپ خود به رهبرى " خليل ملكى"  روبرو شده بود كه پاسخى برايشان نداشت. سئوالاتى نظير اينكه" در صورت پايان يافتن جنگ دفاع حزب از متفقين به شكل پىخواهد گرفته شد؟" ، " چرا حزب بر ماهيت كمونيستى خود سرپوش مىگذارد؟"  راه بدست گرفتن قدرت سياسى از نظر حزب چيست؟" " آيا حزب قصد انقلاب دارد يا خير؟" . سئولاتى از اين دست حزب را در مخمصه اى قرار داده بود كه نمىتوانست پاسخ روشنى برايشان داشته باشد.

هر چه حزب سئوالات را بىپاسخ مىگذاشت جناح چپ پيشروى و تعرض بيشترى به آن مىكرد. خليل ملكى حتى با انتقاد به شركت حزب در انتخا,بات مجلس اصرا داشت كه " انتخابات در جوامع غيردمكراتيك تنها بازى دولت براى فريب توده ها است و حزب نبايد در آن بازى شركت مىكرد". بحثهاى مطروحه خليل ملكى پايه اى درست و ديالكتيكى داشت و از همين رو توانست عده اى از درون حزب را بخود جلب كندو از سوى ديگر كميته مركزى حزب توده  نه تنها پاسخى در مقابل انتقادات نداشت بلكه با طرح " دمكراسى درون حزبى" منتقدين را به تضعيف حزب متهم كرده و تلاش در جهت بىاعتبار كردن منتقدين را شروع كرد. اينها مصادف با دوره  مرگ " سليمان ميرزا سكندرى" بود كه حزب فاقد رهبرى كميته مركزى بود و بهمين خاطر خليل ملكى متهم مىشد كه قصد دارد رهبرى حزب را تسخير كند.

خليل ملكى بعنوان فراكسيون داخل حزب به فعاليت خود ادامه داد تا روزى كه علنا و عملا در مقابل كل حزب توده ايران قرار گرفت و سرنوشت غم انگيزى را براى خود رغم زد.

حزب توده كه بطور كامل در تحت اراده حزب كمونيست شوروى قرار گرفته بودديگر علنا به تبليغ خواسته هاى دولت شوروى مىپرداخت كه اين تبليغات و جهت گيرى هاى سياسى در زمان مجادلات بر سر مسئله نفت به اوج خود رسيده بود. دولت انگليس كه بر نفت جنوب كشور چنگ انداخته بود سبب بحثها و مجادلات زيادى در كشور شده بود كه حزب توده با اتخاذ " موازنه مثبت" معتقد بود كه نفت شمال هم بايد به دولت شوروى سپرده شود!! حزب توده براى اين استراژى دلايل عجيبى داشت، منجمله اينكه " دولت شوروى حق دارد براى خود حريم امنيتى بوجود آورد " و يا اينكه" اگر نفت شمال به شوروى داده شود مناطق شمالى كشور بسرعت صنعتى شده و راه براى رسيدن به سيوسياليسم هموار مىشود"! اين نظرات عموما از سوى دبير اول حزب كه " دكتر رادمنش" بود عنوان مىشد

 همين نظرات  منجر به لطمات سنگينى از نظر پايگاه توده اى بروى حزب شد. از اين پس حزب با مخالفت توده اى براه خود ادامه داد و جنگ سياسى سنگينى را در حمايت از مواضع شوروى با دولت وقت " ساعد" شروع كرد كه در نهايت منجر به استعفاى دولت " ساعد" شد كه حزب  اين پيروزى را در حالى جشن گرفت كه بسيارى از هواداران و اعضايش نسبت به سياستهاى حزب بشدت بدبين شده بودند.

در درون حزب باز هم دودستگى پيش آمد و عده اى با عنوان اينكه " سوسياليسم گذشته از اينكه در چه جايى بوجود آمده باشد بايد به آن خدمت كرد" و گروه ديگرى با بيان " منافع ملى" در مقابل يكديگر صف ارايى كرده بودند. در همين ايام بود كه زمزمه هاى " سوسيال امپرياليسم" ناميدن شوروى براى اولين بار در درون بخشى از روشنفكران ايرانى بروز كرد.

حزب توده از اين پس به عنوان نماينده غير رسمى دولت شوروى در ايران شناخته مىشد و تمام تحركات و فعاليتش در راستاى دفاع از سياستهاى آن بود. براى چند سال دعوا بر سر مسئله نفت و خواسته هاى شوروى ادامه داشت و در نهايت كار بجايى رسيد كه حزب توده از سوى دولت وقت ممنوع اعلام شد و روزنامه اصلى آن " نامه مردم" تعطيل شد. از اين پس تاريخ سياسى ايران و جنبش چپ ايران معطوف به آذربايجان و كردستان شد كه براى چند سال فضاى سياسى كشور را دستخوش تحولات متعدد كرد.

 پانوشت ها:
در ابتدا دو روزنامه " مردم" وجود داشت. يكى به سردبيرى" صفر نوعى " كه ربطى به حزب توده نداشت و ديگر به سردبيرى رضا رادمنش  كه اگران حزب ناميده مىشد. اما در اصل اسمش " نامه مردم" بود كه كلمه " نامه" بصورت كوچك و بالاى " مردم " نوشته مىشد.

خرده بورژوا به گروه اجتماعى  اطلاق مىگردد كه توليد كنندگان خرد و كوچك كالا مىباشند ، خود صاحب وسايل توليد هستند و  بروى ان كار مىكنند و معمولا از كار شخص  ديگرى بهره نمىبرند
منابع اين فصل:
محمد على موحد: نفت ، ما و مسئله ملى
حسين مكى: تاريخ بيست ساله ايران
انور خامه اى: پنجاه و سه نفر
بزرگ علوى: پنجاه و سه نفر
تقى ارانى: بشر از نظر مادى
جرج لنچافسكى: روسيه و غرب در ايران
سپهر ذبيح: تاريخ حزب كمونيست ايران
مازيار بهروز: شورشيان آرمانخواه
ايرج اسكندرى: تاريخ حزب توده
بيژن جزنى: تاريخ سى ساله ايران
رضا رادمنش: حزب توده ايران
خليل ملكى: خاطرات سياسى
جلال ال احمد: در خدمت و خيانت روشنفكران

بخش سوم: جمهورى دمكرات آذربايجان

شايد بتوان مدعى شد واقعه مهم جمهورى اذربايجان از مهمترين وقايع دهه بيست بود. در مورد جمهورى دموكرات آذربايجان بسيار نوشته شده و تقريبا هر كتابى كه به وقايع نويسى پرداخته بطور مفصل از ان سخن گفتند.
آذربايجان از جمله نقاط مهم ايران بود كه همواره در تصاد با دولت مركزى بود. تاريخ سياسى ايران بخصوص در دوران مشروطيت شاهد شورشهاى وسيع توده اى مردم آن خطه در مقابل رضا شاه بود. از همين رو آذربايجان هميشه مورد خشم  دولتيان قرار داست بحدى كه دولتهاى مختلف بارها تلاش كردند با تفكيك مرزهاى آذربايجان نفاق هاى فرهنگى را در ميان توده هاى آذرى دامن بزنند. بحدى كه ممنوعيت تكلم به زبان تركى يكى از معمولترين روشهاى سركوب بود كه توسط تمام حكومتهاى سياسى ايران پىگرفته شد. به همين دلايل آذربايجان هميشه مركز مخالفت با دولت مركزى بشمار مىرفت.

اشغال نظامى آذربايجان توسط ارتش سرخ شوروى توانست تاثير مهمى بر رويكردهاى آتى آن منطقه داشته باشد. شوروى با بكارگيرى " باقر اوف" كه در آن زمان صدر حزب كمونيست اذربايجان شوروى بود توانست مردم اذرىزبان را با سياستهاى بين المللى شوروى اشنا كند.

شهريور سال 1324 حزبى بنام " حزب دمكرات آذربايجان" توسط " جعفر پيشه ورى" تاسيس شد كه رئوس خواسته هايش  مبنى بر حقوق ملى اذربايجان بود. خواست تغيير زبان در آذربايجان از فارسى به تركى، اعطاى حق خودمختارى  و تغييرات سياسى دمكراتيك براى آذريها از جمله مطالبات مهم حزب بود كه توانست بواسطه آن  بخش اعظمى از مناطق ترك نشين را بخود جلب كرده و ظرف مدت كوتاهى از پشتوانه توده اى وسيعى برخورد دار شود. حزب دمكرات كه از همان ابتدا كسب قدرت سياسى بشكل قهر آميز را در دستور كار خود قرار داده بود با تبليغات و مواضع رسمى حزب توده همخوانى نداشت، از همين رو حزب توده با پديده اى روبرو شده بود كه در ابتدا پاسخى برايش نداشت و بهمين خاطر در تمام طول عمر جمهورى آذربايجان برخوردى دوگانه با آن داشت. حزب توده از يك سو از شوروى دلخور بود كه بدون باخبر بودن حزب به گروه پيشه ورى كمك رسانده و از سويى ديگر در مواضع رسمى خود از خواسته هاى حزب دمكرات آذربايجان حمايت بعمل مىآورد.

گروه جعفر پيشه ورى با مسلح كردن بسيارى از روستاييان و هوداران خود كه از همه طيفهاى جامعه تشكيل مىشد  تسخير سياسى را شروع كرد و در نهايت توانست با خلع سلاح كامل ارتش دولتى منطقه اذربايجان را بتصرف خود دراورده و جمهورى دمكرات آذربايجان را اعلام كند. حزب بمجرد تسخير ستادهاى نظامى و ادارى دولت شروع به ايجاد دولت مستقل خود را كرد و از روى اينكه هيچ حزب رقيب ديگرى نداشت نمايندگانى را در انتخابات تك حزبى خود معرفى و  به مجلس تازه تاسيسش روانه كرد. جمهورى دمكرات آذربايجان در حالى ادعاى دولت  تازه تاسيس را داشت كه قدرت عمدتا در دست نيروهاى مسلح وفادار به پيشه ورى و فداييانش قرار داشت و مباحثى مانند قانونگذارى و مدنيت اجتماعى در سايه قدرت نظاميان هوادارش مدفون شده بود. هر چند كه شعارهاى حزب آنقدر براى مردم اذربايجان قابل قبول بود كه مخالفت چندانى هم به ميليتاريزه كردن منطقه توسط او نشود.

حزب دمكرات بسرعت نيروهاى فدايى خود را در قالب ارتشى خلقى متشكل كرد و براى آموزشهاى نظامى آنان از افسرانى استفاده كرد كه از خدمت فرار و به جمهورى اذربايجان پيوسته بودند. بدين شكل ارتش آذربايجان ظرف يكسال به هجده هزار سرباز كه به قزلباش معروف بودند و نهصد و پنجاه افسر و درجه دار رسيد كه باز هم براى اطمينان بيشتر تعدادى حدود هشت هزار سرباز فدايى در قالبى غيرارتشى و تحت رهبرى شخص پيشه ورى قرار گرفتند كه به " فداييان" معروف بودند.

در همان حال مجلس تهران شاهد چند دسته گى در خصوص مسئله اذربايجان بود. گروه محمد مصدق و هوادارنش ضمن اينكه مسئله آذربايجان را بخاطر بىتوجهى دولت مركزى نسبت به خواسته مردم آذرى مىدانستند اما با خواسته هاى رهبران جمهورى كه خودمختارى در راس آن قرار داشت مخالفت مىكردند. گروهى ديگر در مجلس اعتقاد داشتند كه عدم مدارا با شوروى و بىتوجهى به سياستهاى آن منجر به اتفاقات رخ داده در آذربايجان شده و گروه چپ مجلس كه متشكل از وابستگان حزب توده بودند بطور كامل از جمهورى دمكرات آذربايجان، خواسته ها و شخص پيشه ورى حمايت مىكردند. آنها همچنين هرگونه دخالت شوروى در مسئله اذربايجان را تكذيب مىكردند. بعبارتى ديگر حزب توده از سوى دولت شوروى به دولت ايران پاسخ مىداد.

دكتر رادمنش در مجموعه اى از سخنرانى هاى خود بشدت اصرار داشت كه" دولت شورى هيچ چشمداشتى به خاك ايران ندارد و البته براى دولت تازه انقلاب كرده شوروى مهم است كه مسايل بزرگترين همسايه خود را زير نظر داشته باشد".  رادمنش اعتقاد داشت كه تنها راه حل مسئله آذربايجان يكسرى اصلاحات اساسى در درون دولت و احترام گذاشتن به خواسته هاى خلق هاى ساكن ايران است.

از سوى ديگر دولت مركزى ايران هم بيكار ننشسته و بر همين اساس شكايتى را از دولت شوروى به سازمان ملل فرستاد. نخست وزيرى احمد قوام توانست مسئله اذربايجان را بنحوى حل كند كه خواسته همه دولتهاى درگير و متفقين براورده شود. قوام با وارد مذاكره مستقيم شدن با دولت شورى خواهان خروج سريع نيروهاى ارتش سرخ از ايران شد. در حالى كه قوام به مسكو رفته بود اما ارتش شوروى كماكان از خروج از ايران طفره مىرفت و حاضر نبود كه منطقه را ترك كند كه علت بزرگ آن به مسئله نفت شمال برمىگشت . قوام در نهايت تن به قراردادى با دولت شوروى داد كه در آن نقش خوبى براى شوروى در مورد نفت شمال تعبيه شده بود كه همين سبب براه افتادن جشن پيروزى براى حزب توده شد. از سوى ديگر احمد قوام باز هم براى نشان دادن حسن نيت خود به شوروى بسيارى از نويسندگان و صاحبان جرايد و نشرياتى كه مواضعى شديد بر عليه شوروى داشتند را دستگير و توقيف كرد. حزب توده در حالى كه هميشه از آزادى بيان و سخن داد مىزد اينبار دولت قوام را بشدت مورد تشويق قرار داد.
 تاريخ ايران بارها نشان داده كه آزادى هيچگاه خواسته اى مطلق نبوده، بلكه همواره هر گروه و دسته اى آزادى را آنچنان تفسير كردند كه منافع خودشان را دربر بگيرد و در مقابل سركوب حريف هميشه حامى سركوبگران بودند. كمااينكه در اينده خواهيم ديد كه هميشه زمانى فرياد آزاديخواهى سرداده شد كه منافعى در آن پنهان بود و همان آزاديخواهان با سكوت نظاره گر سركوب ديگران بودند. سركوبى كه در طول تاريخ هى چرخيد و چرخيد تا نوبت دوباره به خودشان رسيد.

عجوبه اى بنام قوام:
قوام براستى عجوبه اى در سياست بود، او با ديپلماسى بسيار ماهرانه خود بارها پيروز ميادين ديپلماسى بيرون امده بود. به شكست كشانيدن جمهورى آذربايجان هم يكى از ترفندهاى اين عجوبه تاريخ سياسى ايران بود.
ظهور شورشهايى در استانهاى مركزى ايران از سوى اهالى طايفه قشقايى كه خواهان خودمختارى بودند توانست سياستهاى قوام را به پيروزى ببرد. اينكه قوام در بوجود آوردن آن شورشها دست داشته يا خير هنوز در هاله اى از ابهام قرار دارد. قوام بخوبى مىدانست كه شورش در استان مركزى حتى اگر تمامى شعارهايشان دقيقا بر شعارهاى آذرى ها منطبق باشد نخواهد توانست حمايتى را جلب كند. او توانسته بود دندانهاى جنبش چپ موجود را بسرعت بشمارد!. او بخوبى دريافته بود كه تمام شعارهاى ملى و دمكرات از سوى انان  تنها  بهانه اى براى بدست گيرى امكانات شمال ايران و بخصوص مسئله نفت بود. احمد قوام بخوبى دريافته بود كه تمام آنهمه تحليل و شعار و رگ گردن برافروختن براى خواسته هاى ملل توسط توده اى ها دروغى محض است و تنها پايه مادى آن خواسته هاى دولت شوروى است. جنبشى شبيه به آذربايجان در مركز ايران سازمان داده شد. جنبشى كه هيچ حمايتى بر نيانگيخت، گويى خلق هاى در زنجير فقط در آذربايجان و كردستان ساكنند و نه در ديگر نقاط ايران !!! ( با وضع امروز مقايسه كنيد).

قوام كه سر شوروى ها و توده اى ها را به انتخابات جديد سرگرم كرده بود به بهانه حفظ نظم عمومى دست به سركوب شورش قشقايى زد و اتفاقا از سوى حزب توده و شوروى هم مورد حمايت قرار گرفت، زيرا كه براى آنان اين مهم بود به هر قيمتى كه شده انتخابات زودتر برگزار شود!. او در حالى كه با توده اى ها اعتلاف كرده بود اما بناگهان استعفاى خود را تقديم مجلس كرد و گفت كه " دستانى در كار هستند كه اجازه ارام كردن اوضاع در مركز را نمىدهند" و ديگران را به فشار بروى توده معطوف كرد. استفاى قوام منجر به واكنش در ميان مجلسيان و مردم شد و حزب توده قبل از اينكه بتواند اطرافش را ببيند شاهد كابينه جديدى قوام شد كه در  آن حتى يك توده اى وجود نداشت!!!

قوام رودستى به شوروى و حزب توده زد كه براى يكسال همه را در بهت و حيرت فروبرده برد. او كه تا چندى پيش ادعاى جانبدارى از شوروى را مىكرد و براى اعطاى امتياز نفت شمال با شوروى ها قراردادى را منعقد كرده بود بيكباره به سركوب كمونيستها رو اورد  و در 21 اذر سال 1325 بدون هيچ اعلام قبلى به تمامى اركانهاى حزب توده حمله برد و آنها را بشدت سركوب كرد.

از ديگر كارهاى مهم قوام اين بود كه بلافاصله پس از تعطيل و غيرقانونى اعلام كردن تمامى اتحاديه هاى و سنديكاهاى كارگرى  دست به تاسيس " وزرات كار" زد و بسرعت دست به اصلاحاتى در وضع معشيتى كارگران زد تا در عمل به انها اثبات كند كه دولت بهترين  حامى و پشتيبان آنان خواهد بود. او بدين وسيله سبب شد كه انحالال تشكل هاى كارگرى هيچ اعتراضى را از سوى كارگران برانگيخته نكند.

قوام پس از تصفيه حساب با توده اى ها به سمت اذربايجان  رو كرد و ارتشى تا دندان مسلح را روانه تبريز كرد. ارتش دولتى بدون هيچ مقاومتى وارد تبريز شد و جمهورى اذربايجان را به شديدترين شكل ممكنه سركوب كرد. پيشه ورى  و اعضاى خانواده و دوستان نزديكش پس از گذر از رود ارس به شوروى گريختند و بقيه رهبران جمهورى يا تيرباران شدند و يا اينكه به زندانهاى طويل المدت محكوم شدند.

حزب دمكرات آذربايجان پس از سركوب اعلاميه اى منتشر كرد كه در آن تاكيد شده بود كه جمهورى آذربايجان بخاطر جلوگيرى از ريختن خون بيگناهان بدون مقاومت تسليم ارتش دولتى شد  تا نشان دهد كه به خواست انتخابات توسط مردم احترام مىگذارد.

امروزه پس از گذشت چندين دهه از واقعه آذربايجان نظرات متععدى در آن خصوص ارائه شده است. عده اى مىگويند كه سركوب جمهورى اذربايجان بر اساس توطئه اى از پيش طرح ريزى شده ميان شوروى و قوام بود. عده اى هم معتقدند كه قوام عملا  هردو آنها را فريب داده بود و عده اى ديگرى هم معتقدند كه حزب توده در سركوب پيشه ورى با دولت همكارى كرده بود، زيرا كه در مدت حضور پيشه ورى در آذربايجان او هيچ نگاه رفيقانه اى به حزب توده نداشت و در رقابت سياسى با آنها بود. كمااينكه دولت اذربايجان هيچگاه حاضر به مذاكره با اعضاى مركزى حزب توده نشده بود.

جمهورى اذربايجان در عمر يكساله خود اقدام به برپايى چندين كنگره كرد كه هر كدام درسهاى مهمى را با خود بهمراه داشت. گذشته از تمامى اشتباهاتى كه جمهورى مرتكب شده بود اما در جوهر خود مترقى و انقلابى بود. خواسته هاى انان هرچند بشدت تحت تاثير همسايه شمالى قرار داشت اما به هر رو برخواسته از يك نياز عادلانه خلق اذرى بود.

مسئله اذربايجان يكى از برگهاى مهم تاريخ سياسى ايران است كه بررسى آن زواياى گوناگونى را طلب مىكند كه از حوصله اين نوشتار كوتاه است. جمهورى آذربايجان نه تنها درسهاى مهمى همراه داشت، بلكه توانست بر سرنوشت اتى جنبش چپ ايران تاثيرات مهمى برجاى بگذارد.
ادامه دارد
 پانوشت ها:
پس از سركوب جمهورى آذربايجان حدود 2500 نفر اعدام شدند. هشت هزار نفر به زندانهاى طويل المدت و سى و شش هزار نفر تبعيد شدند. پيشه ورى بهمراه دانشيان و بىريا به شوروى گريختند. پيشه ورى شش سال بعد به طرز مشكوكى در باكو درگذشت و رهبرى حزب دمكرات آذربايجان ايران را شخصى بنام " چشم اذر" گرفت كه او هم بهمراه " باقراوف" پس از مرگ استالين و پروژه استالين زدايى شوروى دستگير و زندانى شد.

از جمهورى دمكرات آذربايجان با عنوان " فرقه دمكرات" هم نام مىبرند كه نويسنده اين متون از روى اينكه آن جنبش را " فرقه" نمىداند از نام اصلى آن كه همان جمهورى دمكرات آذربايجان است استفاده مىكند.

منابع اين فصل:
فرخ: خاطرات سياسى فرخ
فريدون كشاورز: من متهم مىكنم
جلال الدين مدنى: تاريخ سياسى معاصر ايران
سپهر ذبيح: تاريخ حزب كمونيست ايران
مازيار بهروز: شورشيان آرمانخواه
ايرج اسكندرى: تاريخ حزب توده

بخش چهارم: انشعابات و بحران پس از شكست

سربلند 25 سپتامبر 2005
شكست جمهورى دمكرات آذربايجان سبب بحران شديدى در درون حزب توده شد. بحرانى كه توانست ظرف چند سال شالوده حزب را از هم بپاشد و گرايشهاى متعددى را از درون خود بيرون دهد.
انشعابات و بحران ايدئولوژى سهمگينى كه كه حزب توده را مورد يورش قرار داده بود هميشه در طول تاريخ به اشكال گوناگون تكرار شده و مىشود، و متاسفانه هميشه هم بنوعى به آن برخورد مىشود كه گويى پديده اى تازه است. هر شكستى بدنبال خود موجى از ياس، تفكر برگشت به گذشته ، نقد و اعتراض و انشعاب بهمراه دارد. قاسمى كه يكى از رهبران حزب توده بود در همان زمان با استناد به نقل قولى از لنين بحران درون حزب را مشابه دوران پس از شكست انقلاب 1905 در حزب سوسيال دمكرات روسيه مىدانست.

به هر رو بحرانهاى پس از شكست چيزى بود كه جنبش كمونيستى ايران بارها آن را تجربه كرده و مىكند، چه در دوره هاى شكست جمهورى هاى گيلان و آذربايجان، چه پس از شكست خيزشهاى عظيم مردم كردستان ، چه پس از كودتاى 28 مرداد و از همه مهمتر شكست انقلاب سال 57 و بدنبالش شكست سهمگين نظامى نيروهاى چپ و كمونيست توسط جمهورى اسلامى. ما هميشه شاهد بوديم كه پس از هر مقطعى از  شكست ، گروهاى زيادى بواسطه عدم برخورد درست با مقوله شكست به چندين پاره تبديل شدند و در انتها نه تنها مضمحل شده بلكه ناآگاهانه تفكر سرخوردگى، خمودگى و تسليم در مقابل ارتجاع را در ميان توده ها ترويج كردند.

پس از قتل عام و فروپاشى جمهورى آذربايجان بحث شديدى در سطح رهبرى حزب توده در گرفت. رئوس اصلى بحث ها بر سر اين بود كه چه چيزى در اين شكست مقصر بود؟ اشتباهات رهبرى؟ اشتباه ايدئولوژيكى و يا اشتباه در تاكتيك ؟
حزب توده در حالى در گير اين جدال شده بود كه نيروهاى زيادى بسرعتى برق اسا در حال ريزش از آن بودند. پايگاه هاى مردمى حزب در ميان روشنفكران و كارگران هر روز شاهد سقوطى سهمگين تر از روز قبل بود. و در چنين مواقعى است كه عده اى براى شانه خالى كردن از بار مسئولت انچيزى كه در گذشته  بوقوع پيوسته بود خود را همآوارز آنهايى مىكنند كه به هزاران دليل صفوف تشكيلات را ترك مىكنند. برخى از جدايى ها با خود بحثهاى ايدئولوژيكى تازه اى را بهمراه داشت و برخى هم فرصت طلبانه در تلاش بدر بردن خود از مهلكه بودند.

رهبرى تشكيلاتى حزب توده عملا به سه پاره تبديل شده بود كه البته هنوز به انشعاب نكشيده بود. برخى از حزب به رهبرى دكتر اپريم با جمعبندى از آنچه كه گذشته بود اعتقاد آوردند حزب از نظر سياسى بايد به چپ راديكال رو مىكرد و ساختمانى شبيه به حزب كمونيست شوروى را مىساخت تا عناصر فرصت طلب و سودجو نتوانند با سرنوشتش بازى كنند. اپريم در همان زمان با نوشتن جزوه اى با عناون " چه بايد كرد؟" عمدتا بحث عضو گيرى و نحوه شركت توده ها در حزب را مورد چالش قرار داده بود. اپريم بدنبال ساختمانى قوى و سفت و سخت تشكيلاتى درون حزب بود و معتقد بود كه نبايد كيفيت را فداى كميت و سياهى لشگر كرد.

 يكى ديگر از كسانى كه با نظرات " آپريم" موافق بود " انو خامه اى" بود . در عين حال انور خامه اى مسئله تازه اى را به بحث كشانده بود كه آنهم نوع ارتباط حزب با دولت شوروى بود. انور خامه اى اعتقاد داشت كه دولت شورى به عنوان تنها كشور سوسياليستى جهان بايد رهبرى ديگر احزاب كمونيست را در دست داشته باشد و عملا مشوق پيشبرد بى چون و چراى سياستهاى دولت شوروى بود. انور خامه اى در نهايت پس از جدايى از حزب توده تشكلى را با عنوان " جمعيت رهايى كار و انديشه" براه انداخت كه بيشتر محفلى روشنفكرى بودند تا جريانى انقلابى و حرفه اى.

جناح ديگرى هم كه عمدتا رهبرى حزب را تشكيل مىداد معتقد بودند كه در آن مقطع هرگونه بحث و جدلى تنها به امپرياليسم خدمت مىكند و از همين رو تلاش داشت كه هرگونه مبارزه ايدئولوژيكى را در همان نطفه خفه كند كه براى اينكار از ابزارهاى در دستش استفاده مىبرد. " احسان طبرى" كه در آن موقع جوانترين عضو رهبرى حزب توده بود بيش از هر كسى تلاش داشت با بررسى مسايل بين المللى و اوضاع متفقين  و بخصوص دولت آمريكا بر تقويت بحثهاى رهبرى حزب بيافزايد.

دسته سومى كه وجود داشتند كه معتقد بودند شكست آذربايجان نشان داد كه نمىتوان به قدرت هاى خارج از ايران تكيه داشت و جنبش ايران بايستى شكلى مستقل از دولتهاى خارجى داشته باشد. رهبرى كننده اين بحث " خليل ملكى" بود كه در آن زمان خود عضو دفتر سياسى و كميته تحقيق حزب توده بود. خليل ملكى بنوعى مشوق ناسيوناليسم درون جنبش بود. او كه تحت تاثير نظرات " مارشال تيتو" قرار داشت در ابتدا نتوانست در درون حزب كسى را با خود همراه كند اما در اينده و پس از اعلام انشعاب و تاسيس حزب جديدش ( جمعيت سوسياليست توده اى ايران) برخى را تحت رهبرى خط سياسى جديدش قرار داده بود.

خليل ملكى در همان ايام مهمترين اثر سياسى خود را با عنوان " دو روش براى يك هدف" منتشر كرد. ملكى در آن كتاب ضمن تاكيد بر وجود راه هاى مختلف براى رسيدن به سوسياليسم رهبرى حزب را به علت قصور در پرورش كادرهاى حرفه اى و مبارزين مخفى و تشكيلاتى مورد مواخذه سخت قرار داده بود.خليل ملكى معتقد بود كه تنها راه برون رفت از بحران تصفيه حساب جدى با رهبرى قديم حزب است . او درواقع بروى اين مسئله تكيه داشت كه حزب نياز به رهبرى جديدى دارد.


تيتو كه كمونيستهاى پرسابقه و رهبر انقلاب يوگسلاوى بود ادعا كرد كه " مىشود براى رسيدن به سوسياليسم از راه هاى ديگرى هم استفاده كرد" ، منظور از " راه هاى ديگر" دقيقا در مقابل و ضديت با حزب كمونيست شوروى بود. تيتو اعتقاد داشت كه هر كشورى بايد خودش راه هاى پيشبرد انقلاب را بررسى كند و كپى كردن از ديگر انقلابات مقاير با منافع ملى ملل ديگر كشورها خواهد بود. به عبارتى ديگر ملغمه اى از ناسيوناليسم و سوسياليسم در نظرات تيتو كه با روح انترناسيوناليستى كمونيست مغايرت داشت سبب شد كه در گنگره " كمينفرم"  او و حزبش رسما از احزاب كمونيست برادر اخراج شوند. خليل ملكى اولين كمونيست ايرانى بود كه از نظرات تيتو الهام گرفته بود كه به " نيروى سوم" مشهور شده بود. اصلاح " نيروى سوم" از انجهت براى گروه خليل ملكى استفاده مىشد كه به نظرات " تيتو" كه به " راه هاى جداگانه اى براى رسيدن به سوسياليسم " باور داشت و خود را " جريان  سومى" ناميد كه نه با سياستهاى حزب توده موافق بود و نه گروه هاى ناسيونايست مانند جبهه ملى.

حزب كمونيست شوروى كه بشدت تحولات درون حزب توده را دنبال مىكند اطلاعيه توبيخ اميز و نكوهش كننده اى را خطاب به گروه هاى منشعب از حزب توده منتشر كرد كه نقش مهمى در به حاشيه بردن منشعبين داشت. خليل ملكى پس از رودررو قرار گرفتن با دولت شوروى براى دوره اى طولانى خاموش شد تا بار ديگر و اينبار در دوره زمامدارى مصدق و مسئله ملى كردن نفت بار ديگر به صحنه آمد و اينبار از موضع شديد ناسيوناليستى مدافع سياستهاى محمد مصدق شد.

يكى ديگر از دلايل مهم انشعاب گسترده درون حزب توده به تاخير انداختن كنگره دوم حزب بود كه در دوره پس از سقوط آذربايجان نقش حياتى و كليدى داشت. منشعبين اصرار داشتند كه حزب براى بررسى و تصحيح خط سياسى اش و همچنين پاسخگويى كميته رهبرى به توده ها بايد هرچه زودتر كنگره دوم را شروع كند اما رهبرى چون ميدانست توازن قوا در آن زمان به نفع گروه هاى مخالف رهبرى و اصلاح طلبان است با برگزارى كنگره مخالفت مىكرد. اين مخالفت در حقيقت ناشى از اعملا اتوريته رهبرى بود كه رادمنش، اسكندى ، طبرى و كيانورى از مدافعين سرسختش بودند.

حزب توده در آن زمان دو راه بيشتر نداشت ، يا اينكه دل بدريا زده و كنگره دوم را برگزار كند كه احتمالا به همين دليل از رقبا شكست خواهد خورد و يا اينكه آنقدر برگزارى كنگره را تعويق بياندازد تا مخالفين انشعاب كنند و از حزب خارج شوند كه در اينصورت رهبرى برنده بازى بيرون خواهد آمد. در نهايت راه دوم مغلوبه شد و كنگره زمانى برگزار شد كه چندين گروه و تشكيلات جديد در جدايى از حزب توده اعلام موجوديت كرده بودند.

اتفاقات آندوه حزب توده به طور عجيبى شبيه به انشعابات سال 1363 سازمان چريكهاى فدايى خلق ( اقليت) در كردستان است . در آنزمان هم عدم برگزارى كنگره كه عمدتا از سوى رهبرى سازمان  دنبال مىشد سبب انشعابات گسترده در درون فداييان و همچنين شكل خشونت آميزش در چهارم بهمن شد. هرچند وقايع سال 63 فقط بدليل عدم برگزارى گنگره نبود اما آن مسئله تاثير مهمى در بوجود آمدنش داشت كه در فصلهاى بعد به آنها پرداخته خواهد شد.

حزب توده در دومين گنگره خود ضمن اعتراف به اشتباهات جدى رهبرى در خصوص برخورد به مسايل جنبش كمونيستى در ايران و جهان اساسنامه جديدى را مورد تصويب قرار داد كه تصور مىكرد مىتواند اينبار ساختمان محكم و نفوذ ناپذيرى را درست كند. اما همان ساختمان محكم با خود تفكرى را بهمراه آورد كه منجر به تصفيه حسابهاى خونين و ترورها درون حزبى  شد كه چندين سال بعد توسط رهبرى حزب توده ، كيانورى و كشاورز" دنبال شد.

حزب توده پس از دومين كنگره خود كاملا يكدست شد. ديگر صداى مخالفى در درون حزب شنيده نشد و از آن پس بمثابه فرقه اى خانوادگى به عمر خود ادامه داد. عمرى كه بر خلاف پيشبينى هاى رهبرانش زياد طول نكشيد و چند سال بعد، پس از كودتاى 28 مرداد براى دو دهه از صحنه سياسى ايران حذف شد.

دومين كنگره حزب توده و مصوبات جديدش كه اشكارا در دفاع از حقوق جمهورى شوروى قرار داشت  را در دستور كار خود گذاشت كه همين سبب شروع موج دستگيرىهاى تازه دولت شد و بهمين خاطر براى چندمين بار حزب توده غيرقانونى اعلام شد و بسيارى از اعضاى رهبرى اش بازداشت شدند.. از ميان رهبران تنها رضا رادمنش، احسان طبرى ، فريدون كشاورز و على اميرخيزى توانستند به شوروى فرار كنند.

ادامه دارد
 
پانوشت :
اعضاى كميته مركزى حزب توده پس از كنگره، رادمنش، طبرى، حسين جودت، كشاورز، محمد بهرامى، غلامحسين فروتن،يزدى، قاسمى، بقراطى، محمد حسين ( نورالدين) كيانورى، علوى، روستا، كامبخش ، شرمينى، صمد حكيمى، اميرخيزى، نوشين، ايرج اسكندرى و محمد بابازاده بودند.
منابع :
خليل ملكى: خاطرات سياسى
انور خامه اى: پنجاه و سه نفر
ادوارد براون: انقلاب ايران
احسان طبرى: خاطرات سياسى
كيانورى: سياست شوروى و سياست امپرياليسم در ايران
بزرگ علوى: مبارزين ايران

جنبش كمونيستى و فراز و نشيبهاى دهه سى

  
كنگره دوم حزب توده تاثيرات شگرفى بروى آن داشت. بحثهاى جديدى نظير چگونگى ساختن كادر حرفه اى و ايجاد تشكيلاتى منسجم و صد در صد مخفى به مانيفست تازه حزب تبديل شده بود. آنها دريافته بودند كه تنها راه باقى مانده براى بقاى حزب پناه بردن به سخت ترين مقرارت درونى و تبديل شدن به يك سازمان با مشى كمونيستى بود است . دقيقا همان حزبى كه در شوروى توسط استالين ساخته و تحكيم پيدا كرده بود.

حزب توده اساسنامه جديدش را مورد تصويب اكثريت آرا قرار داد كه در آن به آعضا تاكيد شده بود كه براى عضويت در حزب نه تنها بايد خود را تمام و كامل در اختيار فرامين تشكيلاتى قرار دهند بلكه براى اولين بار مجازات  اعضاى سهل انگارى كه جان تكشيلات را بخطر مىاندازند تعيين شده بود. در حقيقت مصوبات جديد گنگره و اساسنامه حزب پايه اى براى بسيارى از احزاب كمونيست اينده ايران شد. هر چند در سالها بعد و پس از ظهور جنبش فدايى  در حالى كه تمامى آنها مرزبندى اشكار با حزب توده داشتند اما از نظر ساختار تشكيلاتى دقيقا در مسيرى قرار گرفتند كه روزى حزب توده آن را در ايران بنيان گذارده بود.

شايد امروز با بررسى دقيق آن دوران نتوان به حزب بخاطر اتخاذ آن تصميمات سختگيرانه اعتراضى شدات، چرا كه با بررسى تاريخ جنبش كمونيستى در دنيا و بخصوص بررسى شكل حزبى " بلشويكها" برهبرى لنين مىبينيم كه حزب توده عملا همان دستوراتى را پيش روى اعضايش گذارد كه دو دهه قبلش توسط لنين ، استالين و تروتسكى تئوريزه شده بود. شايد بهمين علت بود كه بعد از حزب توده تمامى تشكيلاتهاى نوظهور بر همان اسلوب و شيوه ساختمانهاى حزبى و تشكيلاتى شان را بنا كردند.


با رويكرد حزب به كادرهاى آزموده و حرفه اى شبكه هاى داخلى آن هر روز در زير زمين ريشه دواندند. احسان طبرى كه در آن زمان به بالاترين جايگاه دفتر سياسى رسيده بود بر لزوم هرچه بيشتربه  سرسپردگى هاى ايدئولوژيكى اصرار مىورزيد. در حقيقت جرقه هاى ايجاد سازمان نظامى حزب در همان ايام توسط او زده شد. او توانست سازمانى را در دل حزب بوجود بياورد كه در تاريخ ايران بى سابقه بود. سازمانى كه بطور كاملا مخفى اداره مىشد كه ظرف چند سال توانست تا دفتر ستاد كل ارتش كشور نفوذ كند.

حزب توده با تعيين خط مشى جديد خود به اين نتيجه مهم رسيده بود كه نبايد تنها سازمانى سياسى باشد. بلكه آنها با سماجت عجيبى در تلاش بودند كه با نفوذ در جنبشهاى كارگرى، اتحاديه ها و سنديكاها خود را در درون طبقه كارگر گسترش دهند. از همين رو در مقطع سال 1328 داراى ده ها تشكل كارگرى به نامهاى مختلف بودند. سرمايه گذارى عمده حزب بروى صنعت نفت نشانه گيرى شده بود ، شايد به اين دليل كه مسئله نفت مىتوانست حياتى ترين حلقه ارتباطى اش با برادر شمالى باشد.

حزب ميزان كاميابى خود را در تشكيلاتش يكبار ديگر محك زد. آنها با شركت در مراسم يادمان شهداى حزب  بر سر مزار " دكتر تقى ارانى" تجمع كردند كه در عين ناباورى حدود بيست هزار نفر از اعضاى علنى و هوادارن حزب در آن شركت كردند.  همان آزمايش بزرگ باعث شد كه حزب بار ديگر بر قدرت تشكيلاتى خود مغرور شده سوداى دوباره شركت در دولت ، و اينبار از طريق مجلس شانزدهم  را در سر بپروراند


اما طنز تاريخ اينجاست كه بسيارى از اوقات حوادث و مسايلى پيش بينى نشده قادر است بزرگترين نقشه و زيركانه طرين طراحى ها را نقش بر اب كند. يكى از آن اتفاقات در آن مقطع " ترور شاه بود" ، ترور ناموفقى كه هيچگاه بدرستى مشخص نشد چه تفكرى پشت سر جوان عكاسى كه گلوله را بسوى شاه شليك كرد وجود داشت. ولى همان گلوله بىهدف كه از زير بينى سلطان گذشته بود باز هم سرنوشت حزب توده را عوض كرد و منجر به سركوب شديد آن توسط شاه شد. باز هم موج گسترده تعقيب اعضاى حزب شروع شد. ده ها نفر بازدداشت شدند ، بسيارى به زندانهاى پنج تا ده سال محكوم شدند و گروهاى زيادى از هواداران حزب به جزاير خليج فارس تبعيد شدند.

دهه سى از پر افت و خيز ترين دوران حزب توده بود. چرا كه حزب با دو مسئله تازه روبروى شده بود ، يكى رشد گيرى غير قابل انتظار جنبش هاى ملى كه آن زمان در ظرف " جبهه ملى ايران"  برهبرى " محمد مصدق"  و بعدها " نهضت ملى " هر روز ابعاد تازه اى پيدا مىكرد و مسئله دوم و بمراتب مهم تر براى حزب توده مسئله " استالين زدايى" حزب كمونيست شوروى و تزهاى جديد رهبر جديد حزب، خروشچف بود.

سياست خارجى شوروى ظرف چند ماه دستخوش چنان تغييرات باورنكردى شده بود كه تمامى احزاب كمونيست وابسته به شوروى را در بهت و سكون فرو برده بود. مدتى از مرگ استالين نگذشته بود كه جانشين او ، خروشچف، با تز جديد " سه اصل مسالمت آميز" پا به ميدان گذارد . خروشچف در كنگره بيستم حزب كمونيست در سخنرانى محرمانه تاريخى خود به انتقاد شديد از عملكرد استالين پرداخت و در خصوص برخورد با كشورهاى اسيا و جهان سوم بروى " بورژوازى ملى" تكيه داشت. حزب كمونيست شوروى پروژه " استالين زدايى" را بشدت باور نكردنى به مورد اجرا گذاشته بود. تعداد زيادى كه تا چند ماه قبل دشمن و ضد انقلاب خوانده مىشدند دوباره انقلابى و شهداى در راه سوسياليسم ناميده شدند. حكومت جديد شوروى شروع به اعاده حيثيت از بسيارى از اعدام شدگان دوران استالين كرد. بعبارتى دقيق و واضح تر هر آنچيزى كه تا چندى پيش درست بود غلط خوانده شد و هر آنچه كه غلط بود در جايگاه درست نشسته بود.  خروشچفت تا آنجا پيش رفت كه بسيارى از اثار ممنوعه دوران استالين كه برخى نوشته هاى تروتسكى در زمره اش بودند را اجازه انتشار داد، اما به هر حال اين آزاد سازى ها زياد طول نكشيد با شروع قيامى كه در مجارستان روى داد جلو آن گرفته شد. ( بررسى اين موضوع از حوصله اين نوشتار كوتاه است)

سياست خارجى شوروى بهمراه سياست داخلى اش هم تغييرات اساسى كرد. از نظر شوروى ديگر دولتهايى نظير ايران  دشمنان طبقه كارگر به حساب نمىآمدند، بلكه حكومت در نظر داشت با رژيمهايى مانند ايران بمثابه يك " دوست " رفتار كند. حكومت بناى برخورد را بر ديپلماسى مثبت گذارده بود و با شعار " همزيستى مسالمت آميز" عملا مروج و مبلغ اشتى با بورژوازى شد. پروژه استالين زدايى اولين نشانه هاى خود را بروز مىداد كه چيزى جز خيانت به طبقه كارگر جهان نبود.


حزب توده كه تا بن استخوان در وابستگى به شوروى الوده شده بود راهى نداشت جز اينكه كماكان خود را در خدمت حكومت جديد قرار دهد. شايد بتوان ادعا كرد كه خيانتهاى حزب توده از همانجا شروع شد و تا قبل از آن نمىتوان از آن جريان بعنوان خائن نام برد. چرا كه از اين پس بود كه مشاهده شده وابستگى حزب به شوروى نه بر اساس پايه هاى مشترك ايدئولوژيكى بلكه بر مبناى دسترسى به قدرت سياسى صرف بود. كمااينكه در چند دهه بعد و در مقطع شكل گيرى جمهورى اسلامى  ديديم كه حزب توده به عنوان تنها حزب كمونيست جهان دوشادوش رژيم خمينى به قتل عام كمونيستها كمر بست.

دهه سى  دهه رشد دولت شاهنشاهى هم بود. ارتش گسترش فوق العاده اى پيدا كرده بود و رژيم شاه عملا با آمريكا وارد مناسبات تنگاتنگ نظامى شده بود. حزب توده كماكان غير قانونى بود و تحولات سريع سياستهاى جديد شوروى نتوانسته بود با همان سرعت موجبات اسودگى خاطر شاه را از بابات خطر كمونيسم در ايران را برطرف كند.
جنبش هاى ملى روزبه روز قوى تر مىشدند  و خطر نفوذشان در مجلس و رودرويى با ديكتاتورى شاه بيش از گذشته احساس مىشد. از همين رو حكومت به يكسرى تاكتيك هاى ديپلماتيك تازه دست زد كه " دو مجلسى " كردن نظام از جمله آنها بود. شاه با تشكيل مجلس " سنا"  تلاش داشت " حق وتو" و اتوريته خود را به مجلس شوراى ملى داشته باشد. مجلس سنا از شصت نماينده تشكيل مىشد كه نيمى از آنها انتخابى و نيمى ديگر انتصابى بودند. شاه در همان حال قانون جديدى را با عنوان " اصل چهل و هشتم " به قانون اساسى اضافه كرد كه بر طبق آن مىتوانست در هر زمان كه لازم بداند هر دو مجلس را منحل اعلام كند.اما با تمام ترفندها نتوانست مانع حضور  جرياناتى مانند " جبهه ملى" بدرون مجلس شود. شاه در حالى تمام  حواسش را در سركوبى كمونيستها گذارده بود هيچگاه تصور نمىكرد كه اينبار از سوى جناح هايى غير چپ ضربه هايى اساسى خواهد خورد. او در آن زمان هرگز تصور نمىكرد كه مرد آرام و متشخصى بنام " دكتر محمد مصدق " كه در راس يك حزب دمكرات و ليبرال بىآزر بود تبديل به اژدهايى شود كه در مجلس از دهانش آتش ببارد. تاريخ بسرعت بازى تازه اش را شروع كرد و باز هم مسئله " نفت " و " استعمار"  يكى از بزرگترين وقايع تاريخ معاصر كشور را رغم زد

.
قدرت گيرى جبهه ملى و مليون سبب بروز بحث تازه اى در درون حزب توده شد كه تا قبل از آن سابقه چندانى نداشت. بحث " بورژوازى ملى" به يكى از داغترين مقولات درون چپها تبديل شده بود. مقوله اى كه تا چند دهه پس از آن ادامه پيدا كرد و احزاب و سازمانهاى كمونيستى بسيارى را به دگرگونى كشاند.

در اين زمان بار ديگر نامهاى اشنايى كه مدتى از بازى سياست كنار زده شده بودند باز دوباره عرض اندام كردند كه " خليل ملكى" از مطرح ترينهاى آنها بود. ملكى كه روزى خود از اعضاى اصلى حزب توده بود و چند سال قبل از حزب انشعاب كرده بود دست به تاسيس جريانى زد با نام " حزب زحمتكشان ملت ايران" ، اين حزب ايدئولوژى ضد كمونيستى داشت و در جبهه طيف چپ جبهه ملى جا گرفته بود. حزب ملكى با  فراخوان پيوستن اعضاى ناراضى حزب توده به حزب جديد توانست ظرف مدت كوتاهى هواداران بسيارى بدور خود جمع كند. شايد اين اولين جريان جدى بود كه در مقابل حزب توده صف ارايى كرده بود. چرا كه تا قبل از آن رقباى سياسى حزب را مليون و راستها تشكيل مىدادند و نه حزبى كه خود را چپ سوسياليست ( غير لنينيست) معرفى ميكرد.

حزب توده تمام سرمايه خود را در كار مخفى و انتشار نشريه گذاشت. بحدى كه هر كسى كه دستى در قلم داشت نشريه اى را با نام جعلى منتشر مىكرد كه همگى در خفا خط سياسى او را تبليغ و ترويح مىكردند. دقيقا كارى كه سالها بعد حزبى بنام " كمونيست كارگرى" در خارج از كشور به ان شيوه متوسل شد. اقدام حزب توده كار آمد شد و توانست با نماياندن قوى بودنش و تاثيرگذارى بر آحاد مختلف جامعه توهم بزرگ بودنش را در ميان مردم بپروراند و همان  راز موفقيت هاى بعدى اش شد. از سويى ديگر حزب بروى تشكيل سازمان نظامى خود كه به نام " سازمان افسران " معرفى مى شد كار فراوانى كرد. كه نتيجه همان فعاليتها سبب شد كه بتواند پيچيده ترين تشكيلات سياسى نظامى كه در تاريخ ايران بى سابقه بود و هرگز هم تكرار نشد را بيافريند. يكى از بزرگترن موفقيت هاى سازمان نظامى در فرارى دادن 9  رهبر مهم سياسى حزب از زندان بود كه فرماندهى عمليات را " خسرو روزبه " بر عهده داشت. آن عمليات رژيم شاه را ميخ كوب كرد. نتيجه فعاليتهاى حزب منجر به آن شد كه باز هم توانست تعداد اعضاى خود را به شكوفا ترين دوران خود برساند و در بيشتر تشكلهاى كارگرى رخته كند.

سازمان نظامى حزب توده آنقدر گسترده و عظيم بود كه فقط مىتوان به يك مورد آن كه كشف يك شبكه نظامى اش درون ارتش بود و بدنبالش دستگيرى 600 نظامى كه درجه آنها از افسر رده پايين تا سرهنگ بود نام برد.  اما مسئله مهم اينجاست كه حزب توده در حالى شبكه نظامى خود را روز به روز گسترده تر مىكرد كه نه برنامه اى براى كسب قدرت قهر آميز داشت و نه اصولا از نقطه نظر ايدئولوژيك بر اينگونه انقلابات ايمان داشت.  آنچنان كه بنظر مىرسيد شبكه نظامى حزب تنها بمثابه اهرم فشار در زمانى لازم براى سهيم شدن با شاه در قدرت در نظر گرفته شده بود، چرا كه هيچگاه گزارش و سندى وجود ندارد كه نشان دهد حزب توده از قدرت نظامى خود در جهت پيشبرد انقلاب استفاده مىكرد.  در عين حال پس از سركوب واقعه 30 تير 1331 حزب به لزوم هرچه بيشتر كميته مسلح خود  اعتقاد آورده بود . كميته افسران كه با اصول سفت و سخت سانتراليسم اداره مىشد در نهايت از طريق دو عضو كميته مركزى ، دكتر فروتن و دكتر جودت به سطح رهبرى حزب ارتباط پيدا مىكردند.

شروع زمامدارى محمد مصدق در راس هيئت دولت  و درگرفتن بحثهاى مفصل در ارتباط با نقش بورژوازى ملى در كشورهاى توسعه نيافته اميدهاى واهى در شراكت در قدرت با بورژوازى را در دل حزب نشانده بود. در حقيقت زايش بيستمين كنگره حزب كمونيست شوروى به رهبرى خروشچف كه در آن بورژوازى كشورهايى مانند ايران نقش مهمى را در اتحاد با كارگران و دهقانان ايفا مىكردند سبب شد كه حزب هم به عنوان قطب ديگرى از آن اتحاد ، يعنى نمايندگى طبقه كارگر ايران خود را معرفى كند. از همين رو حزب توده مرامنامه خود را تغيير داد كه هر چه بيشتر خود را از نظر ظاهرى به يك جريان ماركسيست لنينيست نزديك كند.
در مرامنامه سابق آمده بود كه حزب به عنوان " نماينده طبقات مظلوم كارگران، دهقانان و پيشه وران و روشنفكران آزاديخواه "  توصيف شده بود كه در مرامنامه جديد تمامى آنها حذف شده و فقط جمله " طبقه كارگر " مورد استفاده قرار گرفت . در مورد سياست خارجى حزب هم  كه  در مرامنامه سابق از همكارى دوستانه با همه ملت هاى صلح دوست  و بر اساس برابرى و صلح جهانى صحبت شده بود  تماما ملغى اعلام شده و از آن پس حزب در مرامنامه تازه اش اينگونه سياست خاجى اش را معرفى كرد:
" اصولى كه حزب در سياست خارجى خود از آن پيروى خواهد كرد  عبارتند از قطع كامل روابط با اردوگاه امپرياليسم ، جلوگيرى از جنگ و تجاوزگرى، همكارى صميمانه با كشورهاى صلح طلب  و عضويت در جبهه صلح و دمكراسى جهانى كه اتحاد جماهير شوروى پيشتاز آن است "
از تغييرات مهم ديگر مرامنامه حزب توده اشاره آن به قانون اساسى ايران بود. بطوريكه تا قبل از آن يعنى از سالهاى 1320 به بعد حزب وفادارى كامل خود را به قانون اساسى اعلام كرده بود اما پس از كنگره دوم ضمن غيردمكراتيك خواندن مفاد قانون اساسى خواهان بازنگرى كامل و اساسى در آن شده بود و آن را چنين توصيف كرد " قانون اساس  داراى نواقص مهمى است كه اصولا نمىتواند آزادى، صلح و استقلال ملى را براى ما صيانت كند".

پس از برگزارى كنگره دوم، حزب شروع به تغييرات اساسى كرده بود. ده ها كتاب تئوريك را ترجمه كرد. مباحث ريشه اى ماركسيسم را مورد تجزيه تحليل قرار داد، در مورد مسئله ارضى در ايران به بحث و بررسى پرداخت ، جرقه هاى تئورى حكومت فدارال و خودمختار را در درون جنبش جارى كرد و در مجموع حزب توده ايران در اوايل دهه سى سبب ايجاد جرقه هايى شد كه چند سال بعد در شكل " سازمان چريكهاى فدايى خلق ايران " و يا جنبش " فداييان" خود را نشان داد. چرا كه هر چه حزب به مباحث دقيقتر تئوريك بيشتر وارد مىشد دنياى بزرگ تازه اى را در مقابل خود مىديد كه براى گذر از درى ديگر ناچار به پيمودن راهى از فلسفه بود. در همين مسيرها بود كه نطفه هاى جريانات انقلابى و كمونيست بسته شد. در گذر از همان پيچ و خم ها و هزارتوهاى تئوريك و فلسفه مبارزاتى بود كه " دكتر فروتن" راه خود را جدا كرد و به يكى از دانشمندان عرصه ماركسيسم لنينيسم در جنبش كمونيستى ايران تبديل شد و ريشه هاى سازمانى  را بنا كرد ( سازمان توفان) كه توانست زاويه جديدى از ماركسيسم را به جنبش معرفى كند. هرچند كه پس از مرگ فروتن تمام آنچيزهايى را كه به جنبش هديه كرده بود را با خودش به زير خروارها خاك برد . سازمان توفان پس از چندين انشعاب و جدايى، سالها بعد با عنوان " حزب كار ايران ( توفان) " به حيات نباتى خود در خارج از كشور ادامه داد كه در آن هيچ نشانه هايى از مباحث ريشه اى و دقيق دكتر فروتن ديده نمىشد.

دهه سى براى جنبش كمونيستى ايران دهه جدال با بورژوازى بود. در اين دهه تاريخ ايران براى اولين بار به چشم خود ديد كه اتحاد با بورژوازى در هيچ شكلش منجر به رشد و شكوفايى ماركسيسم، ولى به صورت مقطعى نخواهد شد. تاريخ ايران در آن دوره ديد كه عمق تفكرات ناسيوناليستى و مرز پرستى  چنان در بورژوازى اين ملل  چنگال افكنده كه عملا مانع هرگونه مبارزات حق طلبانه طبقه كارگر خواهند شد .

ماجراى ملى شدن صنعت نفت، زمامدارى محمد مصدق و  جدل هاى پايان ناپذير درون حزب توده در مورد برسى جبهه ملى، نهضت ملى و ديگر جريانات ناسيوناليسم برگ برگ تاريخ آن ده سال حزب را انباشته بود. آنها بطور مرتب بدنبال يافتن گرايش هاى راست و چپ در درون جريانات ناسيوناليست بودند كه " كيانورى" از همه بيشتر به اين موضوع دلبستگى داشت. بر منباى تئورى  كيانورى كه به تاكتيك " اتحاد و مبارزه " معروف شده بود در نهايت حزب در صدد اتحاد با جبهه ملى درآمد به اميد اينكه بتواند آنها را از بدنه حاكميت جدا كرده و افكار سوسياليستى را در درونش دامن بزند. در حالى كه حزب نه تنها هيچگاه موفق به اجراى آن نقشه نشد بلكه عملا از سوى همان متحدينش مورد خيانت واقع شد.
نظرات " كيانورى" كه نظرات غالب حزب بود سبب شده كه حزب توده ايران موافقت كامل خود را با برنامه هاى مصدق اعلام كند. اين مسئله براى مصدق هم خيلى اهميت داشت زيرا جدى ترين خطرى كه حكومت را تهديد ميكرد را حزب توده مىدانست.

در پى حمايت از حكومت مصدق ، حزب وارد ماجراى ملى شدن نفت شد. چرا كه " جبهه ضد استعمار" از ديرباز هدف حزب قرار داشت . به همين خاطر در مبارزات آتشينى كه مصدق بر عليه سياستهاى استعمارگرانه انگليس در پيش گرفته بود همگامش شد. اما حزب توده يك موضوع مهم را از خاطر برده بود و آن هم اين بود كه مصدق براى غلبه به انگليس حاضر است با شيطان هم متحد شود. در حقيقت مصدق چنان مست مبارزات ملى كردن نفت شده بود كه براى پيروزى در آن حاضر بود در مقابل هر قدرتى به غير از انگليس زانو بزند. و قدرت تازه اى در هيبت " ترومن" رييس جمهور آمريكا از راه رسيد كه قصد ميانجى گرى در جدل را داشت. باز شدن پاى آمريكا حزب توده را چنان آچمز كرد كه تمامى نقشه هايش را بر بادرفته مىديد و تنها عمل عجولانه حزب برگزارى تظاهراتى در اعتراض به حضور ترومن در ايران بود كه مورد سركوب قرار گرفت و تعدادى در آن كشته شدند. طنز تاريخ اينجاست كه تظاهرات توسط دولتى سركوب شد كه هنوز در اتحاد با حزب قرار داشت. به اين شكل محمد مصدق نشان داد كه تمامى شعارهايش مبنى بر عدم وابستگى و لغو استعمار تظاهراتى عوامفريبانه بيش نبود كه توانست نه تنها مردم عادى را فريب دهد بلكه حتى بزرگترين تئوريسين هاى سياسى عصر را هم فريب دهد.
مصدق نفت را ملى كرد و بساط انگليس را از ايران برچيد، اما همو سبب پايه گيرى حضور استعمارى بشدت پيشرفته و مدرن تر به نام " ايالات متحده آمريكا" در ايران شد. نفت ملى شد اما از آن پس تمام تارو پود يك ملت به آمريكا وابسته شد. نفت مصدق ملى شد اما بجايش پاى " سيا" به ايران باز شد و سبب بوجود آمدن مخوفت ترين سازمان امنيتى  دولت " ساواك" شد. نفت ايران توسط مصدق ملى شد اما  كمر طبقه كارگر ايران بواسطه سياستهاى مصدق براى ساليان طولانى زير بار استثمار خرد شد. مصدق دست انگليس را از نفت كوتاه كرد و دست آمريكا را براى چپاول نيم قرن دسترنج مرد باز كرد.هرچند مصدق خودش سرانجام توسط كودتاى آمريكايى 28 مرداد از اريكه قدرت پايين كشيده شد اما اين مسئله چيزى از نقش خود در پايگيرى سلطه آمريكاييان را كمرنگ نمىكند. كمااينكه چند سال بعد شاهد بوديم كه آمريكا چگونه به بزرگترين متحد خود " شاه " هم خيانت كرد و حتى حاضر به دادن ويزا براى عبور از خاك كشورش هم نشد. بنابراين تصورى كاملا اشتباه است كه بواسطه كودتاى 28 مرداد به چهره مصدق ماسك ضد آمريكايى زده شود.
 اينچنين مصدق توانست نقابى از آزادمنشى بر صورت خود كه چيزى جز همان صورت چپاولگر بورژوازى نبود بزند و براى ده هاى طولانى ملتى را اسير افسانه هاى خود كند.

از اين پس و تا پايان حكومت محمد مصدق تاريخ ايران شاهد مجادلاتى پيرامون مسايل ملى و نفت بود  كه به كررات از آن نوشته و گفته شده است. به همين خاطر اين نوشتار به آن نمىپردازد تا از هدف اصلى خود كه همان بررسى جنبش كمونيستى بود منحرف نگردد.

در بخش بعدى به جمعبندى عملكرد حزب توده و سر آغاز پيدايش ديگر جنبشهاى كمونيستى پرداخته خواهد شد

ادامه دارد


پانوشت

 
ترور شاه در پانزدهم بهمن 1327
دانشكده حقوق دانشگاه تهران بمناسبت سالگرد تاسيسش از شاه دعوت بعمل آورده بود كه شخصى بنام " ناصر فخرارا"  كه عكاس مراسم بود به سوى شاه تيراندازى كرد. گلوله از بالاى لب او گذشت و ضارب در همان دقايق توسط محافظان شاه كشته شد. آنطوريكه منابع متفاوتى روايت كردند حاكى از آن است كه در جستجو در جيبهاى ضارب دو كارت  خبرنگارى پيدا كردند كه يكى مربوط به روزنامه فرياد ملت ( گرايش چپ و وابسته به حزب توده) و ديگر روزنامه پرچم اسلام بود. اين حادثه دو اتفاق مهم را در بر داشت يكى اينكه ضارب را به حزب توده نسبت دادند و سبب شروع سركوب خشن آن توسط شاه شد و اتفاق بعدى تبعيد " كاشانى" به لبنان بود.

فريدون كشاورز كه آن زمان در رهبرى حزب توده قرار داشت سالها بعد با چاپ كتاب معروفش بنام " من متهم مىكنم"  ادعا كرد كه  " نورالدين كيانورى"  بهمراه سرلشگر رزم ارا در آن ترور دست داشته است.
از سويى ديگر جريانات  ملى مذهبى و دمكرات در ادعاهاى ديگرى  گتند كه آن ترور توسط حزب توده طراحى شده بود كه بواسطه آن سازمانهاى ملى و دمكراتيك را زير ضرب شاه ببرند.
اما در واقع هنوز هم بدرستى مشخص نشد كه ناصر فخر ارا با چه انگيزه اى دست به آن اقدام زده بود. هرچند هفته بعد از واقعه  دكتر اقبال در مجلس بخشهايى از يادداشت هاى شخصى فخرارا  را قرائت كرده بود كه در آن گفته شده بود"  ... پس از مدتى مطالعه و سنجش درباره احزاب در حزب توده نام نويسى كرده و در يكى از حوزه هاى آن مشغول به فعاليت سياسى شدم ... "
ادعا ها آنقدر ضد و نقيض است كه بنظر مىرسد مسئله ترور شاه را بايد بخشى از اسرار تاريخ بشمار آورد.


منابع:
سپهر ذبيح: سير كمونيسم در ايران
ايوانف: تاريخ نوين ايران
گذشته چراغ راه اينده است
فريدون كشاورز: من متهم مىكنم
كيانورى: بورژوازى ملى
احمد قاسمى: حزب توده چه مىگويد و چه مىخواهد؟
مصطفى فاتح: پنجاه سال نفت ايران

در انتها:
اين سلسله مطالب نيمه كاره رها شدند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر